خیزشهای مردمی، دگرگونیهای سیاسی، تغییر رهبران یا رژیمهای سیاسی در کشورهای منطقه، ائتلافهای گذشته را با چالشها یا حتی فروپاشی شده و ائتلافهای نوینی در حال شکلگیری است. این بازیگران درصدد دستیابی به منافع و مصالح ملی خویش به یارگیری و گروهبندی و بلوکی کردن مبادرت ورزیده بهنحویکه این ارتباط و ائتلاف درگذشته وجود نداشته و یا به این وضوح قابلرؤیت نبوده است. خیزشهای بیداری اسلامی کشورهای حوزه خلیجفارس و همچنین ایران را با اتمسفر سیاسی پیچیدهای مواجه کرد بهگونهای که یک دوگانگی و دوآلیسم را در سیاست خارجی کشورهای شورا میتوان مشاهده نمود. بهنحویکه سیاست این کشورها در قبال تحولات بحرین و یمن و مصر سیاست حفظ وضع موجود بوده که سعی در سرکوب بحران و مقابله از اشتعال آتش خیزشهای عربی بوده است. درصورتیکه در قبال سوریه و مصر حکومت مرسی خواهان سقوط دولت وقت و پیروزی اصلاحات و مخالفان دولت کنونی هستند. این تحولات در کل سبب تقابل شدید محور مقاومت و محور اعتدال عربی گردید. با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران دو جریان و ائتلاف بزرگ منطقهای در خاورمیانه بیشتر خودنمایی کردند؛ یکی محور سازش یا همان محور اعتدال عربی که با ویژگیهای وابستگی به غرب و حمایت از منافع او در منطقه، محافظه کاری و مخالف با حرکتهای تجددطلبانه، روابط حسنه با اسرائیل قابل شناخت است و دیگری محور مقاومت با حضور ایران، سوریه، حزبالله لبنان و مقاومت فلسطین.
۱-۲-۱-۱-۴ بحران سوریه
این رخدادها سبب تشدید دشمنی دو محور در منطقه برای استیفای منافع و مصالح ملی خویش شد. یکی از کانونهای این تقابل بحران سوریه بود که کشورهای شورا سیاست خواستار اجرای اصلاحات و درخواست دگرگونی در هرم قدرت بودند که این امر برخلاف سیاست حفظ وضع موجود آن ها در بحرین و یمن و مصر بود. شورای همکاری در سوریه دارای اهدافی بود که علل اتخاذ رویکرد تهاجمی او ورود او را به بحران سوریه مسجل کرد:
۱-۱-۲-۱-۱-۴ علل و اهداف شورای همکاری خلیجفارس در سوریه
در ورود و دخول شورای همکاری خلیجفارس به دخالت در بحران سوریه شرایط و عللی را میتوان برشمرد که سبب تشدید و تعجیل در اقدام شورای همکاری خلیجفارس در سوریه گردید:
۱-۱-۱-۲-۱-۱-۴ سقوط متحدین منطقهای و تضعیف محور اعتدال
این تحولات زمینه را برای تفوق و برتری محور مقاومت فراهم کرده و باعث گردیده بود که گوی سبقت را از رقابی خود در منطقه بربایند. این در صورتی بود که محور مقاومت به رهبری ایران را در عراق، افغانستان، جنگ غزه، بحران لبنان و حال نیز در خاورمیانه با وقوع خیزشهای اسلامی دست بالا را در منطقه به دست گرفته است. وقوع تحولاتی از قبیل خیزشهای مردمی در کشورهای شورا و سقوط متحدین شورا، زمینه ترس و نگرانی اعضا را فراهم کرده بود. این تحولات در بحرین، یمن، عربستان، سوریه شرایط نابسامانی برای اعضا فراهم و سبب تضعیف آن ها و در مقابل تقویت جناح مقابل شده است.
در مصر سقوط دولت مبارک سبب ضربه مهلکی بر پیکره محور اعتدال بود به سبب اینکه اول مصر بهعنوان یکی از اعضای قدرتمند اعضا دارای پیشینه تاریخی و پرستیژ برجسته منطقهای بود. دوم آنکه مصر، جایگاه ویژهای در جهان عرب داشته، بهعنوان یکی از رهبران اثرگذار محور موسوم بهاعتدال عربی میباشد؛ از این منظر سقوط مبارک و روی کار آمدن جایگزینی با جهتگیری خارجی متفاوت، به تضعیف مجموعه کشورهای موسوم به محور اعتدال در صفبندیهای منطقهای می انجامد. این امر به حمایت صریح عربستان و دیگر کشورهای محافظهکار عرب از نیست.
دوم آنکه مصر از زمان روی کار آمدن مبارک، نماینده جمهوریهای میانهروی عرب در منطقه بود. برخلاف دهه های پیشین که جمهوریهای انقلابی در مقابل رژیمهای شیخی ـ شاهی محافظهکار منطقه قرار میگرفتند،
سوم آنکه از زمان وقوع انقلاب اسلامی ایران و بهویژه از آغاز دهه ۱۹۹۰، مصر همواره در رقابتهای منطقهای متحد عربستان بوده و در هماهنگی با آن کشور مسائل جهان عرب را حلوفصل مینمودند. در دهه ۱۹۹۰، مثلث سوریه – عربستان – مصر، سازوکار اصلی حلوفصل مسائل جهان عرب را تشکیل میداد. در دهه اخیر، با توجه به تقابل دو محور موسوم بهاعتدال و مقاومت، مصر و عربستان رهبران رژیمهای محافظهکار و نظم سنتی جهان عرب به شمار میرفتند. در این دوره مصر پشتیبان عربستان در رقابتهای منطقهای آن با ایران و سوریه بوده و همواره در مجامع بینالمللی، نگرشی در همگامی با ریاض اتخاذ میکرده است. این سه عامل موجب حمایت ریاض از مبارک شد؛ زیرا سقوط مبارک برای عربستان به معنای از دست دادن متحدی اساسی در خاورمیانه بود. (احمدیان، ۱۳۹۰)
این در حالی است که سقوط مبارک در مصر نهتنها محور سازش را در غیاب این عضو کارآمد تضعیف کرد بلکه اکنون زمینه برای ورود طرف رقیب یعنی مقاومت و قدرتیابی اخوان المسلمین مطرح می کند. امری که زنگ خطری برای آن ها می تواند باشد. بهطوریکه یکی از ارکان مؤثر محور سازش ایران پس از سقوط حسنی مبارک، تهران آشکارا خوشحال بود و دولت اخوان المسلمین به رسمیت شناختهشده، به دنبال برقراری و تقویت روابط خود با مصر پس از مبارک است. ایران به امید به دست آوردن جای پایی در مصر در تلاش برای ایجاد یک حکومت با ماهیت و شاکله انقلاب خودش است و سعی در متقاعد کردن مصر برای ارائه بهترین بدیل برای مردم آن ها میتواند باشد (www.middleeastmonitor.com).
در سایر مناطق نیز مثلاً در یمن علی عبدالله صالح از قدرت کنارهگیری کرده، در شمال آفریقا شاهد افول دولتهای محافظهکار بن علی و قذافی و در حوزه خلیجفارس شاهد وقوع ناآرامیهایی در جهت اصلاح ساختار سیاسی و کنارهگیری دولت وقت بودیم. هرکدام از این تحولات با قدرت تأثیرگذاری متفاوت زمینه را برای سقوط و تضعیف متحدین سازش و در مقابل با ایجاد جنبشهای مردمی و القای تفکر مبارزه و جهاد علیه محور سازش در منطقه فضای سیاسی منطقه را در جهت تعمیق عمق استراتژیک مقاومت و در مقابل کاهش و تضعیف قدرت نفوذ و تأثیرگذاری سازش را سبب گردید.
در مقابل محور مقاومت بخصوص، ایران مشخصاً از تحولاتی که در تونس، مصر، یمن و بحرین اتفاق افتاد، حمایت کرده است و در واقع آن را پیروزی ارادهی ملتهای مسلمان منطقه بر اراده حاکمان محافظهکار این کشورها میداند که متحد غرب هستند، روابط خوبی با اسرائیل دارند و در مقابل خواست ملتها ایستادگی میکنند. عربستان هم در مقابل تحولات ایستاد و درواقع هر تحولی که ایران از آن حمایت نموده عربستان در مقابلش ایستاد. (کرمی در گفتگو با احمدیان، ۱۳۹۰)
۲-۱-۱-۲-۱-۱-۴ تقابل رادیکالیسم با محافظهکاری عربی
یکی از جلوههای تقابل عربستان در برابر سوریه به سیاستهای رادیکالیستی و تندروانه سوریه در منطقه برمیگردد. سعودیها همواره سوریه را به خاطر مواضع رادیکالیستی و حمایت از گروههایی که سیاست وضع موجود را به خطر انداخته و مقاومت را در منطقه اشاعه میدهند، متهم نموده و آن را خطری برای منافع و آینده پادشاهیهای محافظهکار میدید. نگرانی عربستان تا حدود زیادی ریشه در واقعیت داشت، ازآنجاکه سوریه بهتنهایی فاقد منابع کافی برای ادامه سیاستهای خود در لبنان و اراضی اشغالی بود، اقدام به ائتلافسازی بدون توجه به ایدئولوژی متحدین خود نمود. ائتلافهای جدید شرایط تازهای را برای دستیابی به اهداف سوریه مهیا میساخت. ازاینرو در زمان حافظ اسد، سوریه بهطور همزمان ائتلافهایی را با کشورهای نفتخیز عربی، اتحاد شوروی و ایران اسلامی پیریزی نمود که این ائتلافها تا امروز به اشکال گوناگون با نوسان و شکست روبهرو بوده است. پس از حمایتهای سیاسی و نظامی دولت حافظ اسد از ایران در جنگ با عراق، صدام حسین و ملک فهد پادشاه وقت عربستان در یک طرح مشترک، گروه اخوان المسلمین سوریه (که از گذشته مخالفتها و درگیریهایی با حزب بعث و حافظ اسد داشتند) را تحریک کردند و جنگی داخلی طی سالهای ۱۹۸۲-۱۹۸۴ بر سوریه تحمیل نمودند تا شاید از مواضع حمایتی خود از ایران کوتاه بیاید. حافظ اسد پس از کنترل جنگ داخلی که نزدیک به ۲۰ هزار کشته داشت، عراق را به حمایت از اخوان مسلمین و دخالت در سوریه متهم کرد و به این بهانه تمام مرزهای خود را با عراق طی جنگ تحمیلی مسدود نمود. درواقع تقابل این دو ایدئولوژی همواره سایه خود را بر نگرش و طرز تلقی دو کشور سوریه و عربستان از یکدیگر بر جای گذاشته است. برای مثال در اجلاس دمشق در مارس ۱۹۹۱ که با شرکت شش کشور شورای همکاری خلیجفارس بعلاوه مصر و سوریه موسوم به طرح امنیتی ۲+۶ برای انجام همکاریهای اقتصادی، سیاسی، نظامی و امنیتی میان اعضا شکل گرفت، عربستان و مصر میانهرو در یک سر طیف با سوریه رادیکال در طرف دیگر قرار داشتند که نهایتاً با شکست مواجه گردید.
درواقع عربستان از زمان مرگ حافظ اسد و بخصوص روی کار آمدن بشار اسد نگاه مساعدی به سوریه نداشته است. چراکه بشار اسد بسیار مستقلتر از سیاستهای منطقهای عربی عمل نموده است. مثلاً در دهه ۱۹۹۰ مثلث عربستان، مصر و سوریه جهت دهنده به دیپلماسی کلی جهان عرب بود و مشکلات و بحرانهای جهان عرب در چارچوب این مثلث تعریف میشد. اما از زمان به قدرت رسیدن بشار اسد، این مثلث تضعیف شد و نهایتاً از سال ۲۰۰۵ و با ترور رفیق حریری بهطور کامل از هم فروپاشید و به دو محور تقسیم شد که یک محور مشخصاٌ ایران و سوریه است. برای همین عربستان هیچ نگاه مساعدی به نظام سوریه بعد از حافظ اسد نداشته و بحران سوریه فرصت خوبی را برای عربستان فراهم نموده است تا با ساقط کردن اسد، سیاستهای رادیکالی وی را نیز از میان بردارد.
عربستان سعودی بهعنوان یک دولت با سیاست محافظهکاری همواره خود را در مقابل رادیکالیسم بعثی، ناصری و انقلابی دیده و در واقع در دورههای مختلف آن را خطری برای سیاستها و ایدئولوژی خودارزیابی مینمود. یکی از این گفتمانها رادیکالیسم سوریه بود که همواره به دلایل مختلف ازجمله کاریزمای حافظ اسد و نقش بیبدیل سوریه در مقابل سیاستهای تمامیتخواهانه رژیم صهیونیستی، بهعنوان یکقطب منطقهای به ایفای نقش میپرداخت. تقابل این دو گفتمان حتی سایه خود را بر همکاریهای دو کشور نیز بر جای گذاشته است، بهعنوانمثال؛ در اجلاس دمشق در مارس ۱۹۹۱ که با شرکت شش کشور شورای همکاری خلیجفارس بعلاوه مصر و سوریه موسوم به طرح امنیتی ۲+۶ برای انجام همکاریهای اقتصادی، سیاسی، نظامی و امنیتی میان اعضا شکل گرفت، عربستان و مصر میانهرو در یکسر طیف با سوریه رادیکال در طرف دیگر قرار داشتند که نهایتاً این اتحاد با شکست مواجه گردید.
۳- ۱-۱-۲-۱-۱-۴ گفتمان سلفیگری
یکی از دلیل عربستان برای مداخله در سوریه و تقویت جبهه مخالفان بشار اسد، ارائه الگوی نظم جانشین در منطقه با اندیشه سلفی گری است. امری که حاکی از تقابل ایدئولوژیکی است و به اقلیت علوی حاکم در مقابل اکثریت سنی برمیگردد. در مقطع اخیر سلفیها بهنوعی حامل گفتمان اسلامگرایی افراطی هستند که البته نسبت به القاعده ملایمتر محسوب میشوند. درواقع عربستان حامل این گفتمان میتواند بسترساز ایجاد نوعی تنش مذهبی باشد. درواقع امر، عربستان از این فاکتور در تلاش است تا با نشان دادن تقابل شیعی و سنی و حمایت از اکثریت سنی ضمن مهار مخالفان داخلی و حفظ همبستگی میان آن ها، حمایت خود را از برادران اهل تسنن سوریه که در زیر مشت آهنین نظم علوی و متحد وفادار ایران شیعی قرار دارند، ابراز دارد. امری که به دولت عربستان اجازه میدهد تا اعتبار مذهبی خود را به مخالفان داخلیاش نشان دهد درواقع بحران سوریه برای عربستان حاکی از کشتن دو پرنده با یک سنگ است (Madawi, 2012).
ریاض اکنون روی کمک اخوان المسلمین و متحدانش حساب باز کرده است. اخوان المسلمین بهترین گروه سازمانیافته محسوب میشود که به احتمال زیاد میتواند در درازمدت خلأ قدرت را در این کشور پر کند. ریاض در طول سه دهه گذشته به تمام معارضین فراری بهویژه اخوان المسلمین و سلفیهای تندرو پناه داد و آن ها در مؤسسات فرهنگی، دانشگاهی و آموزش به خدمت گرفت .(Ayham, 2011)
ریاض امیدوار است موقعیت بشار اسد در سوریه را با رهبری سنی مذهب خود هماهنگ کرده و از دمشق یک دولت مخالف با ایران بسازد. این امیدی است که ریاض در کوتاهمدت به آن دلبسته است، چراکه احتمال دارد سوریه با جنگ داخلی مواجه شود، درگیریها و جنگهای فرقهای که درنهایت میتواند به ایجاد دولتی جدید منجر گردد. هرچند نباید این نکته را نیز ازنظر دور داشت که رشد سلفی گری و حمایت از اندیشههای سلفی میتواند حکم شمشیر دو لبه را برای عربستان داشته باشد. حمایتهایی که تحت عنوان ارزشهای عرب در جهاد علیه اتحاد شوروی در افغانستان دهه ۱۹۸۰ انجام شد، فاکتور اصلی در توسعه القاعده بر اساس ایده سلفی بود که بعدها علیه حاکمان سعودی چرخش پیدا نمود. از سوی دیگر حمایتهایی که از قوه مقننه انتخابی در عربستان سعودی میشود، اقدام قابلتوجهی از فعالیتهای سلفی است که چرخشی در اندیشههای سیاسی سلفی بهحساب میآید، امری که قبلاً توسط این گروه بهعنوان اندیشهای غیر اسلامی تعبیر میشد. همچنین رشد فعالیتهای دموکراتیک سلفی در مصر میتواند نعمت درهمبرهمی برای حاکمان سعودی باشد. (کرمی، ۱۳۹۲)
۴- ۱-۱-۲-۱-۱-۴ نفوذ در حوزه های حیاتی لبنان و فلسطین
نقشآفرینی سوریه در معادلات سیاسی لبنان و قرار گرفتن دمشق بهعنوان دولت حامی مقاومت اسلامی، بر اهمیت استراتژیک این کشور افزوده است. وجود محسوس دولت و ارتش سوریه در لبنان و تأثیرگذاری آن بر سیاست داخلی لبنان، کمک شایانی به مقاومت لبنان و گروههای مقاومت فلسطینی نموده است. در لبنان نیز عربستان سعودی تلاش زیادی کرد تا با حمایت از «سعد حریری» و جریان المستقبل ترتیبات سیاسی درون این کشور را به نفع خود تغییر دهد؛ اما تا به امروز نتوانسته است در این راستا موفق شود و دولتی که در این کشور سرکار است، دولتی است که مورد پذیرش سعودیها نیست، بنابراین در لبنان نیز عربستان درصدد تغییر در توازن قدرت داخلی است .(Primoz, 2010)
در این میان نقشآفرینی سوریه در معادلات سیاسی لبنان و قرار گرفتن دمشق بهعنوان دولت حامی مقاومت اسلامی، بر اهمیت استراتژیک سوریه افزوده است. ارتش سوریه در سال ۱۹۷۶ و یک سال پس از شروع تحولات داخلی لبنان برای جلوگیری از تجزیه این کشور وارد عمل شد که این تأثیرگذاری بر سیاست داخلی لبنان منجر به کمک و حمایت از مقاومت لبنان و گروههای مقاومت فلسطینی گردید. وجود محسوس دولت و ارتش سوریه در لبنان و ترور رفیق حریری نخستوزیر سابق و فرد متنفذ صحنه سیاسی لبنان در فوریه ۲۰۰۵، و جنگ بین رژیم صهیونیستی و حزب ا… موسوم به جنگ ۳۳ روزه در تابستان ۲۰۰۶ ازجمله این تحولات مهم و تأثیرگذار سالهای اخیر بودهاند که دو گروه تحت عناوین ۱۴ و ۸ مارس را در مقابل یکدیگر قرار داده است. بنابراین با ترور رفیق حریری، بعضی سران لبنان، غرب و کشورهای عربی انگشت اتهام را بهسوی سوریه، ایران و گروه مقاومت حزبالله نشانهگیری نمودند. عربستان که تا این زمان نقش سوریه در لبنان را بهعنوان مداخله در حوزههای حیاتی خویش ارزیابی مینمود، نقش خود را در همراهی با کشورهای غربی ایفا نمود و با فشارهای بینالمللی و قطعنامه ۱۵۵۹ سازمان ملل، سوریه مجبور به ترک لبنان پس از نزدیک به دو دهه گردید. این مسئله به نحوی بود که پس از خروج سوریه از لبنان درنتیجه توافق دوحه ما شاهد تغییر سیاست عربستان از مقابله به گسترش روابط حسنه طی سالهای ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۱ هستیم که نمونه آن سفر ملک فهد در ۲۰۰۹ به دمشق را میتوان نام برد که سعی در کاهش نفوذ سوریه در منطقه با توسل به شیوه نرمافزاری داشت .(Berti, 2011) بنابراین اهمیت لبنان برای عربستان و حساسیتهایی که این کشور نسبت به مداخلات سوریه در لبنان دارد از این زاویه معنا مییابد.
در جنگهای اعراب و اسرائیل، همواره سوریه یکی از ارکان کلیدی در نقشآفرینی در این مناسبات بوده است و درگیری اسرائیل با سوریه، محور اهمیت نظامی و استراتژیک این کشور در منطقه میباشد. پس از عقبنشینی مصر و اردن از مبارزه، سوریه بهعنوان اصلیترین رکن مبارزه برای آزادی فلسطین در جهان عرب ایفای نقش نموده و این همواره در نقطه مقابل سیاستهای عربستان سعودی است که خود را رهبر جهان عرب میداند و نقش خود را در قضیه صلح اعراب و اسرائیل بسیار پررنگ میبیند. سوریه بهطور سنتی از گروههای رادیکال فلسطینی مانند حماس حمایت و گفتگو با اسرائیل را رد نموده است، درحالیکه عربستان از دیگر گروه رقیب یعنی فتح به رهبری محمود عباس که خواهان مذاکرات صلح است حمایت میکند. کشور سوریه پس از جنگ سوم، به بسیاری از پناهندگان فلسطینی که طی ۳ جنگ گذشته به سوریه عزیمت کرده بودند، شناسنامه اهدا کرد و برخلاف دیگر کشورهای عربی ضمن به رسمیت نشناختن اسرائیل، مرکز گروههای مقاومت شد. (مارتین، ۱۳۸۹)
عدم پیشرفت در مذاکرات فتح – اسرائیل و حمایتهای مالی و معنوی ایران و سوریه از حماس، شکستی برای سیاستهای سعودی بوده و این تقابل را افزایش داده است. بنابراین سقوط سوریه و روی کار آمدن یک جریانی که همراهی خود را با سیاستهای منطقهای نشان دهد، میتواند گام جدی در تحقق زمینههای صلح و رسیدن به یک توافق نسبی میان کشورهای عربی و اسرائیل باشد که در این معادله میتواند به نقش سنتی عربستان سعودی کمک قابلتوجهی نماید. (کرمی، ۱۳۹۱)
۵-۱-۱-۲-۱-۱-۴ تضعیف ایران
عربستان بهطور مشخص سوریه را از دریچهی رقابتهای منطقهای با ایران (مهار الگوی نفوذ معنوی ایران) نگاه میکند و درواقع برای همین در مقابل نظام اسد گام برمیدارد به جهت کاهش نفوذ ایران در منطقه یا مهار کردن الگوی نفوذ انقلاب اسلامی در دنیای عرب که زمانی در قالب هلال شیعی مطرح گردیده بود. در سوریه، که در آن پس از حوادث بهار عربی به جنگ داخلی بدل شده و محلی برای جنگ نیابتی ایران و شورا به رهبری عربستان سعودی است تبدیلشده است. بهاستثنای عمان، کشورهای شورای همکاری خلیجفارس توافق دارند که ایران نشاندهنده یک دشمن مهلک برای محور سازش و در تمام موارد حامی و پشتیبان مقاومت در تمام جبهههاست (Haykel, 2013, 5).
شورا سوریه را فرصتی اساسی برای ایران و آن را بهمنزله سکوی پرتابی در جهت اعمال هژمونی منطقهای و تبدیل به قدرت غالب شدن در منطقه میداند. ازاینجهت تقویت بزرگترین رقیب خود در منطقه را تاب تحمل ندارد شورا دامنهی این تهدید را بعد از بیداری اسلامی گستردهتر میبیند. این ترس و هراس اصلی آن ها از ایران را در میتوان مواردی از قبیل موارد زیر عنوان داشت:
۱-اول این است که ایران خود را بهعنوان ارائه قدرت برتر در خلیجفارس میداند که این بارها این ادعای خود را در مرود مسدود کردن تنگه هرمز به رخ کشیده است
۲- توانایی رو به رشد خود برای نفوذ در تصمیمگیری جنگ و صلح در خاورمیانه است. ایران در حال حاضر به دلیل کنترل خود را بر حزبالله در لبنان و روابط قوی خود با حماس و جهاد اسلامی در غزه است که بهترین نمونه آن جنگ سال ۲۰۰۶ لبنان را میتوان عنوان کرد.
۳- نفوذ قاطع ایران در سیاست عراق پس از سقوط صدام است. که کشورهای عرب معتقدند آمریکا عراق را از صدام گرفت و دو دستی تقدیم ایران کرد
۴- برنامه هستهای ایران است. که آن را یک تهدید بالقوه برای خویشتن بهحساب میآورند
۵- تهدید داخلی ایران از روابط ادعایی خود را با شیعیان خلیجفارس. بهطور بالقوه، ارز این توانایی ایران که میتواند موقعیت دینی و فرهنگی معتبر خود را بهعنوان دژ محکم تشیع برای تحریک شیعیان به کار گیرد نگران هستند.
با این نگرانی، پس از بیداری اسلامی نزدیکی گروههای مقاومت و به خصوص سوریه به ایران را بهمنزلهی برهم خوردن تعادل منطقهای و به حاشیه رفتن سیاستهای سعودی میداند؛ بنابراین عربستان در هماهنگی با رویکرد غربی – عربی تلاش دارد تا موقعیت ایران در سوریه را کاهش دهد و همچنین سوریه را از حوزه مقاومت و پیمان راهبردی با ایران خارج نماید. تلاش کشورهای خلیجفارس ‘برای هدایت دمشق بهدوراز تهران برای تقویت جایگاه منطقهای رویکرد اصلی در سوریه است. این ناشی از منافع درازمدت خود در مقابله با قدرت ایران در منطقه، طی سالهای اخیر از طریق به اصطلاح ” محور مقاومت” است که در تضعیف نفوذ منطقهای شورای همکاری ایفا کرده است (.(Hasan, ۲۰۱۳
سوریه برای ایران در حکم یک پل ارتباطی برای متصل کردن محور مقاومت به یکدیگر و استمداد یکدیگر در یک جبهه واحد یعنی اسرائیل و محور سازش است. ازاینجهت راه زدن ضربه به ایران و اتصال و گسیختگی مقاومت از سوریه میگذرد.
ازاینرو در چنین شرایطی این کشور برای محدودسازی قدرت ایران در خاورمیانه از گروههای معترض در سوریه حمایت میکند. به گمان مقامها و تصمیمگیرندگان سعودی، سقوط نظام اسد میتواند جایگاه و نقش سوریه در حمایت از گروههای مقاومت در سطح منطقه را کاهش دهد و در این میان ضمن اینکه میتواند پایانی بر نفوذ سوریه در لبنان و فلسطین بهعنوان حوزههای حیاتی عربستان باشد و موازنهی برهمخوردهی منطقهای پس از تحولات جهان عرب را نیز متعادل نماید و سبب تضعیف مقاومت و در مقابل تقویت سازش و گسترش نفوذ منطقهای خود عربستان سعودی و قطر را به همراه خواهد داشت. همچنین زمینه را برای افزایش نفوذ شورا در سوریه و روی کار آمدن یک حکومت سنی معتدل و میانهرو حامی آن ها را تقویت می کند که این امر اجرای منویات آن ها در لبنان و تقویت جایگاه آن ها در لبنان را به همراه دارد. همچنین اجرای صلح اعراب و اسرائیل و دستیابی به توافق میان آنان را آسان مینماید. همچنین باعث تسلط و افزایش قدرت مانور در عراق شیعی میشود بهطوریکه دولت سنی در سوریه میتواند سبب تقویت نیروهای سنی در حال حاضر به حاشیه راندهشده عراق شود. در لبنان نیز تقویت جایگاه آن ها و کاهش دخالت مقاومت میشود (.( Hasan, ۲۰۱۳
۶-۱-۱-۲-۱-۱-۴ رهبری عربستان سعودی از شورای همکاری خلیجفارس
وقوع تحولات منطقه ازجمله تقویت محور مقاومت و ایران سبب به حاشیه رفتن و انزوای سیاسی کشورهای شورا شده بود. با تحولات عربی و افزایش چالشهای منطقهای و تهدید به کشورهای دیگر عربی خلیجفارس سبب ظهور و بازیابی قدرت و تثبیت رهبری کشورهایی عربستان سعودی آن را بهعنوان رهبر بلامنازع از شورای همکاری خلیجفارس تثبیتشده است. این رهبری عربستان سعودی با اجماع شورای همکاری خلیجفارس در ارسال “شبهجزیره سپر” به بحرین و ابتکار عمل شورای همکاری خلیجفارس در یمن نشان داد. بااینحال، بهار عرب برای شورای همکاری خلیجفارس یک فرصت فراهم کرده است تا اعضا بخصوص عربستان سعودی که زمان طولانی مشتاق رهبر جهان عرب را داشته اند برای گسترش نفوذ منطقهای خود سعی کنند. عربستان سعودی به دنبال به دست گرفتن ابتکار عمل، نهتنها نسبت به خیزشهای حاشیه خلیج بلکه بهکل تحولات منطقه بوده و سعی در استفاده حداکثری از آن ها برای خود بوده که یک نمونه آن را میتوان اعطای ۴ میلیارد دلار به مصر برای تقویت پادشاهی مصر بعد از مبارک بهعنوان بخشی از یک استراتژی حسابشده برای خرید نفوذ دانست (Kamrava, 2011, 103).
۷-۱-۱-۲-۱-۱-۴ اهمیت راهبردی سوریه
همسایگی سوریه با فلسطین اشغالی، لبنان، ترکیه و عراق، بهوضوح اهمیت ژئوپلیتیکی و نقش راهبردی این کشور را در مناسبات منطقهای و بینالمللی نمایان میسازد. با نگاه اجمالی به وضعیت کشورهای عرب خاورمیانه متوجه میشویم که سوریه دربازیهای سیاسی منطقه نقش مستقلی ایفا میکند و درعینحال صاحب دیدگاه خاص خود است. درگیری رژیم صهیونیستی باسوریه، محور اهمیت نظامی و استراتژیک این کشور در منطقه است. سیاستهای منطقهای سوریه همواره بر اتحاد منطقهای بهویژه همسو نمودن مواضع جهان عرب در ابعاد سیاسی، نظامی و اقتصادی بوده است. رهبریت گروههای جهادی و نهضتهای استقلالخواه در جهان عرب، بهرهگیری از کلیه امکانات برای برقراری در جهان عرب (Manfreda,2012).
همچنین ازنظر موقعیت ژئوپلیتیکی سوریه یکی از مهمترین بازیکنان در منطقه محسوب میشود. نزدیکی سوریه به مرزهای اسرائیل، اهمیت قابلتوجهی در مسائل مربوط به جنگ و صلح برای آن ایجاد کرده علاوه بر این، تنها کشور عربی است که دارای مرز با لبنان است که باعث میشود نفوذ خود را در آن کشور اجتنابناپذیر کند. علاوه بر این، همسایگی صحرای سوریه در مرز دو استان اصلی سنی عراق، موصل و الانبار اهمیت سوریه را برای قدرتهای منطقه دوچندان کرده است.
۲-۲-۱-۱-۴ ائتلاف با ترکیه
با وقوع خیزشهای عربی خاورمیانه که سیستم قدرت و تعاملات میان بازیگران این منطقه را دستخوش تحول نمود، نوعی تحول در استراتژیهای منطقهای شورای همکاری خلیجفارس و در رأس آن ها عربستان و قطر به وجود آمد که آن کنشگری بر مبنای الگوی موازنه سازی است که در این چارچوب عربستان در تلاش است تا با ائتلاف با یک بازیگر مهم منطقهای همچون ترکیه در جهت موازنه سازی منطقهای و متعادل کردن پدیدههای متأثر از تحولات بهار عربی اقدام نماید. آنچه معطوف به این استراتژی شورای همکاری خصوصاً عربستان است، حفظ هژمونی خود در شبهجزیره عربی و متعادل نمودن پدیدههای تندرو بخصوص در منطقه خلیجفارس، موازنه قوا در مقابل ایران و … میباشد.
در این میان ترکیه میتواند متحد بالقوهای برای اعراب منطقه بخصوص بعد از تحولات جهان عرب در سال ۲۰۱۱ باشد. ازاینرو شورشهای جهان عرب منجر به همکاریهای بیشتر بین عربستان و ترکیه بهعنوان دو کشور مهم و باثبات در منطقه شده است. ریاض و آنکارا همکاری در شماری از موارد را شروع نمودهاند و جهتگیری سیاسی پراگماتیک و نهادینه را توسعه دادهاند (Muhittin,2012: 4).
ترکیه در دهه قبل حضور مؤثری در منطقه نداشته و از ورود به تحولات منطقه خود را بر حذر داشته است. اما پس از ۲۰۰۲ و روی کار آمدن حزب عدالت و توسعه در جهت سیاستهای خود یعنی تعمیق عمق استراتژیک و کاهش و به صفر رساندن مشکلات با همسایگان به دنبال اندیشه احیای امپراتوری عثمانی، ایفای نقشی بیسابقه در منطقه را در ارتباط با همسایگان برای افزایش نفوذ در خاورمیانه و تعمیق عمق استراتژیک خود شروع کرده است. این اشتیاق برای رهبری و گسترش نفوذ را میتوان در مواردی مثل رهیافت فعالانه نسبت به مناقشه فلسطین و اسرائیل، اعزام نیرو به افغانستان، مشارکت در نیروهای سازمان ملل در لبنان، حضور جدی در سازمان اجلاس اسلامی و اجلاسهای مختلف اتحادیه عرب، برقراری روابط نزدیکتر را با ایران، عراق و سوریه، حمایت از برنامه هستهای ایران و در تحولات اخیر نیز ایفای نقش فعال بهعنوان میانجی در تحولات لیبی و مصر، حضور در بحران سوریه و برگزاری نشستهای متعدد در ترکیه برای حل بحران رؤیت نمود. تحولات اخیر منطقه مقامات ترکیه را به تکاپو واداشته تا از این رخدادها فرصتی برای تقویت نقش و نفوذ منطقهای و بینالمللی خود و نیز تأمین برخی اهداف راهبردی در سیاست خارجی استفاده نموده و بر همین اساس برخورد فعالی را با این تحولات تدارک دیدهاند. یکی از این سیاستها گسترش و بهبود روابط ترکیه با کشورهای حاشیه خلیجفارس بهعنوان یکی از محورهای کلیدی خاورمیانه مبادرت ورزیده است.
یکی از این کشورهایی که پس از ۲۰۰۲ ترکیه نگاه ویژهای در معادلات خود برای او بازکرده است عربستان سعودی بوده است بهنحویکه شاهد گسترش روابط در همه زمینههای سیاسی اقتصادی و نظامی میان طرفین بودهایم. که دیدارهای دوطرفه پادشاه عربستان از آنکارا و عبدالله گل و رجب طیب اردوغان از ریاض طی سالهای ۲۰۰۶، ۲۰۰۷ و ۲۰۱۰ و ۲۰۱۲ نشان از روابط رو به گسترش است. امضای قرارداد برای توسعه همکاریهای راهبردی بهویژه درزمینه امنیت خلیجفارس نشان از گسترش روابط دو طرف و تلاش برای افزایش همگرایی بیشتر دارد .(Arabic.people.com)
این تمایل برای برقراری ارتباط و گسترش مبادلات از جانب اعراب خصوصاً عربستان نیز بوده و عواملی از قبیل شکوفاتر شدن اقتصاد ترکیه، نظام سیاسی متعادل و خوانش میانهرو از اسلام در کنار تیره شدن روابط آنکارا و تلآویو زمینه را در افکار عمومی عربستان و منطقه حاشیه خلیجفارس برای تقویت روابط ریاض_آنکارا تمایل برای ارتباط دوطرفه را فراهمتر نموده و در مقابل قدرت مالی عربستان و نفوذ بالای آل سعود در میان نخبگان جهان عرب میتواند زمینه را برای تقویت بیشازپیش روابط دوجانبه فراهم نماید، بهویژه اینکه اکنون سعودیها باور دارند که ترکیه در مقابله با ایران در کنار آن ها قرار دارد و بحران سوریه نیز اقتصاد ترکیه را در تنگنای مالی قرار داده که کلید حل آن در اختیار قدرت مالی عربستان سعودی است. همچنین اعراب بهجز قطر از روی کار آمدن حکومتی با فرمت اخوانی نگران هستند که خصلت میانهروی این مشکل اعراب را تا حدی رفع می کند.
بهطورکلی روابط ریاض و آنکارا در سایه تحولات منطقهای در حال تقویت است و علاوه بر پرونده سوریه، دولت ترکیه در قبال دولت عراق هم موضعی مشابه عربستان دارد. ترکیه بهطور استراتژیک با دولت بغداد طی سالهای گذشته روابطی سرد داشته است. به نظر میرسد هم ترکیه و هم عربستان سوریه را مرکز ثقل توازن قوا در منطقه پس از سرنگونی صدام و وقوع بهار عربی میدانند و بر همین اساس سوریه را دروازهای برای ورود به عراق میبینند و ازاینرو دولت بغداد را بیشازپیش در تنگنا قرار دادهاند. (کرمی،۱۳۹۲)
با تحولات منطقهای و مخصوصاً مورد سوریه زمینه برای یارگیریهای جدید و ائتلاف در میان اعضای شورا همکاری خصوصاً عربستان و قطر با ترکیه ایجادشده است. بحران سوریه شرایطی را ایجاد کرده که سه قدرت در همکاری برای معاضدت با اسد و سرنگونی وی همپیمان شده و سعی در پیشبرد سیاستهای خود با حفظ اتحاد هستند. این شرایط محیطی سه بازیگر را در یک نقطه کانونی گرد هم آورده و آن مخالفت با اسد و سعی در سقوط او است. آن ها سوریه را گرانیگاه منطقه و دروازه ورود به دستیابی به قدرت منطقهای و ایفای نقش در سایر حوزه های منطقه ازجمله لبنان و عراق میدانند.