و قال فی موضع آخر، صفحه۴۱۷: ” ترتّب الارتداد علی نقص الإسلام بإنکار أو جحود أو نفاق أو شکّ أو إنکار ضروره فی حقّ الواجب تعالی أو نبیه أو المعاد، أو إنکار ضروری من ضروریات الدین، کاستحلال ترک الصلاه و الزکاه و الحج أو صوم شهر رمضان، أو شرک، أو کفر نعمه، أو هتک حرمهٍ بقولٍٍ؛ کسبّ لله أو لنبیه (ص)، أو لخلفائه الراشدین، أو فعلٍ، کإلقاء القذارات فی الکعبه أو علیها أو علی قبر النبی(ص) أو علی القرآن، أو وضع الأقدام علیه أو علی أحادیث النبی(ص) استخفافاً، و کذا فعل جمیع ما یقتضی الاستخفاف بالإسلام…”
جواهر الکلام، جلد۴۱، صفحه۶۰۰: ” و یتحقّق( الارتداد) … بالإقرار علی نفسه بالخروج من الإسلام، أو ببعض أنواع الکفر، سواء کان ممّن یقّر أهله علیه أو لا، و بکلّ فعل دالّ صریحاً علی الاستهزاء بالدین و الاستهانه به ورفع الید عنه، کإلقاء المصحف فی القاذورات و تمزیقه و استهدافه و وطئه، و تلویث الکعبه أو أحد الضرائح المقدسه بالقاذورات، أو السجود للصنم و عباده الشمس و نحوها و إن لم یقل بربوبیتّتهما…، و بالقول الدالّ صریحاً علی جحد ما علم ثبوته من الدین ضروره، أو علی اعتقاد ما یحرم اعتقاده بالضروره من الدین…”
مصباح الفقیه، صفحه۵۶۴: ” فالکافر ضابطه کلّ من خرج من حدّ المسلم، سواء باین الإسلام بأن لم یشهد بالتوحید أو الرساله کسائر فرق الکفّار، أو انتحله بإظهار الشهادتین و لکن جحد ما یعلم من الدین ضروره ممّا ینافی إنکاره الاعتراف الإجمالی، کالخوارج الذین استحلّوا قتل أمیر المؤمنین و الحسنین(علیهم السلام)، بل مطلق النواصب الذین أظهروا عداوه دهل البیت الذین أوجب الله مودّتهم و ولایتهم و أذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهیراً، مع علمهم بعظمه شأنهم فی الإسلام، و وجوب الصلاه علیهم فی کلّ صلاه، و اهتمام النبی(ص) فی الأمر بولایتهم و مودّتهم، و إخباره بأنّهم سادات اهل الجنّه، و أنّ علیاً مع الحقّ و الحقّ مع علی، و غیر ذلک من الأخبار الّتی لا یجتمع الإذعان بصدقها مع النصب و استحلال القتل و الاستخفافات الّتی أظهروها قولاً و فعلاً، فلم یکونوا مذعنین بصدق النبی(ص) فیما أوصاهم فی أهل بیته".
العروه الوثقی، جلد۱، صفحه۶۷: ” و المراد بالکافر من کان منکراً للأُلوهیه أو التوحید أو الرساله، أو ضروریاً من ضروریات الدین مع الالتفات إلی کونه ضروریاً بحیث یرجع إنکارهه إلی إنکار الرساله، و الأحوط الاجتناب عن منکری الضروری مطلقاً و إن لم یکن ملتفتاً إلی کونه ضروریاً “.
و فی مسأله اُخری قال: ” لا إشکال فی نجاسه الغلاه و الخوارج و النواصب، و آمّا المجسّمه و المجبّره و القائلین بوحده الوجود من الصوفیه إذا التزموا بأحکام الإسلام، فالأقوی عدم نجاستهم إلاّ مع العلم بالتزامهم بلوازم مذاهبهم من المفاسد".
مناهج المتّقین،صفحه۵۰۵: ” و یتحقّق الارتداد ب… الإقرار علی نفسه بشیء من أقسام الکفر، سواء کان ممّن یقّر أهله علیه أم لا، و بإنکار شیء ممّا علم ثبوته من الدین ضروره، أو اعتقاد ما یحرم اعتقاده بالضروره من الدین، و الکاشف عن ذلک کلّه لفظه أو فعله الدالّ صریحاً ول بضمیمه القرائن القطعیه علی شیء من ذلک. و کذا یتحقّق الارتداد بفعلٍ دالّ صریحاً علی الاستهزاء بالدین و الاستهانه به ورفع الید عنه، کإلقاء المصحف اشریف فی القاذورات و تمزیقه و استهدافه و وطئه، و تلویث الکعبه أو أحد الضرائح المقدّسه عمداً بالقاذورات، و السجود للصنم و عباده الشمس و نحوها و إن لم یقل بربوبیتها، و نحو ذلک".
تحریر الوسیله، جلد۱، صفحه۱۰۶: ” و هو (أی الکافر) من انتحل غیر الإسلام، أو انتحله و جحد ما یعلم من الدین ضروره، بحیث یرجع جحوده إلی إنکار الرساله أو تکذیب النبی(ص) أو تنقیص شریعته المطهّره، أو صدر منه ما یقتضی کفر من قول أو فعل، من غیر فرق بین المرتدّ و الکافر الأصلی، الحربی و الذّمی. و أما النّواصب و الخوارج- لعنهم الله تعالی- فهما نجسان من غیر توقّف ذلک علی جحودهما الراجع إلی إنکار الرساله. و أمّا الغالی، فإن کان غلوّه مستلزماً لإنکار الأُلوهیه أو التوحید أو النبوه فهو کافر و إلّا فلا.(امینی، ۱۴۲۹، ج۱: ۶۵-۷۱)
با نگاهی گذرا به بیانات فقهاء و متون مذکور معلوم و مبین گردید که موجبات ارتداد از نظر فقهاء اسلام، تکذیب اسلام، انکار اصول دین، انکار ضروریات دین که ذاتی دین هستند، سبّ و تمسخر خداوند و انبیای الهی و امامان علیهم السلام، سجده بر بت، عبادت خورشید، هتک حرمت قرآن، مانند افکندن آن در قاذورات یا آتش زدن آن و اعتقاد به تجسیم و ذومکان بودن خدا و اعتقاد به تثلیث و فرزند دار بودن خدا، تکذیب قرآن، طعن و تمسخر دین، حرام شمردن حلالهای قطعی دین، مثل ازدواج با محارم، و خوردن نجاساتی چون مسکرات و گوشت سگ و خوک و … می باشد که همه این موارد جحداً و عناداً صورت می پذیرد.
تا اینجا به ویژگیهای مصادیق مختلف ارتداد آن چنانکه در روایات آمده بود و فقهاء به آن تصریح کرده بودند اشاره شد. آنچه را در اینجا آوردیم فقط برای بیان حکم مرتد به طور کلی می باشد. مجدداً تأکید می کنیم تعیین مصادیق خارجی ارتداد و اجرای حکم آن حتماً باید براساس نظر حاکم شرع و فقیه جامع الشرایط باشد تا مبادا خون مسلمانی بنا حق ریخته شود. آنچه مسلم است اینکه؛ ارتداد و حکم اعدام آن با تعریف خاص آن در اسلام وجود دارد. و کسی که دارای این ویژگیهایی باشد که برشمردیم مرتد محسوب می شود مثل مدعی نبوت یا سابُّ النبی و …
شرایط تحقق ارتداد مشمول مجازات در فقه
پس از بیان اسباب ارتداد یعنی اموری که انسان با انجام آنها مرتد می شود، فقهاء شرایط و قیوداتی برای احراز ارتداد یک شخص وضع کرده اند که مصداق مرتد باید واجد آن شرایط باشد. و لذا فقهاء آنچه را به عنوان ویژگیهای شخصی و فردی مصادیق ارتداد آورده اند تأکید مجدد بر این است.که ارتداد منحصراً شامل معاندین و محاربین شود و لاغیر.
-
- شرط اول: بلوغ مرتد است.
به نظر فقهای شیعه (نجفی، ج۴۱: ۶۰۹ و جمعی از نویسندگان،۱۴۲۳، ج۲: ۲۲) و عامه بلوغ از شرایط تحقق ارتداد است.
-
- شرط دوم: عقل؛
بر این اساس اگر کسی که در حال مستی یا خواب و یا اغماء و جنون سخنان کفر آمیز بر زبان جاری کند. رُفِعَ القلم بوده و حَرَجی بر او نیست.(طوسی، ۱۳۷۸،ج۷: ۲۸۸)
مستند این دو شرط روایتی است که از پیامبر اکرم(ص) و ائمه معصومین(ع) نقل شده است:
” رُفِعَ القلمُ عن ثلاثهٍ: عنِ النائم حَتّی یستیقَظَ و عَنِ الصَّبّی حتّی یحتلمَ، وَ عَنِ المجنونِ حتّی یعقَلَ “(مجلسی، ۱۴۲۷، ج۳۰: ۶۸۱و ابی داوود)
از سه نفر قلم تکلیف برداشته شده است: از شخص خواب تا آنکه بیدار شود، از کودک تا آنکه بالغ گردد و از دیوانه تا آنکه عاقل شود.
-
- شرط سوم: اختیار
قرآن کریم در آیه ۱۰۶ از سوره نحل فرموده است:
“مَن کَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ وَلَکِن مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ”
هر کس پس از ایمان آوردن خود، به خدا کفر ورزد [عذابى سختخواهد داشت] مگر آن کس که مجبور شده و[لى] قلبش به ایمان اطمینان دارد لیکن هر که سینه اش به کفر گشاده گردد خشم خدا بر آنان است و برایشان عذابى بزرگ خواهد بود.
این آیه در شأن عمار نازل شد تا پاسخی باشد به کسانی که عمار را متهم به کفر می کردند به خاطر سخنانی که در زیر شکنجه بر زبان جاری کرده بود. پیامبر اکرم(ص) درباره او فرمود:
” عمار سراسر وجودش سرشار از ایمان است و ایمان با خون و گوشت او آمیخته شده است".(زمخشری، ۱۴۱۵، ج۲: ۶۳۶)
براساس روایات (حرّعاملی، ۱۱۰۴، ج۲۹: ۹۰) و به اجماع تمام فقهاء (جمعی از نویسندگان، ۱۴۲۳، ج۲:۲۳) ارتداد محقق نمی شود مگر از روی آزادی و اختیار.
-
- شرط چهارم: قصد
در انکار دین و سخنان کفر آمیز، قصد جدی شرط می باشد زیرا ممکن است کسی از روی مزاح، عصبانیت و یا عدم هوشیاری و مستی سخنان کفرآمیزی بر زبان جاری نماید که در حال هوشیاری هرگز از او سر نمی زند، در چنین مواقعی حکم به کفر و ارتداد صادر نمی شود. به همین دلیل منافقانی که پیامبر و مسلمانان را به استهزاء می گرفتند پس از افشای ماهیتشان توسط خدا به همین قصد شوخی و هزل به عنوان مفرّی از مجازات پناهنده شده و گفتند: ما مزاح می کردیم؛ هر چند خداوند به دلیل علم به باطن آنها، دلیل آنها را نپذیرفت.(نجفی، بی تا، ج۴۱: ۶۱۰)
ما در آغاز این فصل در تقسیم بندی خود از ارتداد، به ارتدادی که از روی عقلانیت نباشد مثلاً عصبانیت یا هزل نام بردیم و آن را از نقطه نظر فقهاء معفوٌ عنه دانستیم.
-
- شرط پنجم: علم و آگاهی مرتد به حقانیت موضوع مورد انکار
از نظر فقهاء البته با استناد به ایات و روایات، زمانی یک فرد متهم به ارتداد می شود که علاوه بر شروط پیشین و اجد این شرط آخر به عنوان مهمترین شرط ارتداد باشد. یعنی انکار اسلام علی رغم علم و آگاهی به حقانیت اسلام.
کسی که مسأله را عالمانه و عامدانه و از روی عناد تکذیب می کند در واقع کذّاب است چون آنچه را عقل و وجدانش به آن علم دارد و تصدیق می کند او برخلاف گواهی عقل و فطرتش انکار می کند.
چنین شخصی با آن کسی که از روی جهل منکر چیزی می شود بسیار متفاوت است. انسان جاهل و منحرف در گروه ضّالین است ولی انسان آگاه و جحود در گروه مغضوبً علیهم جای می گیرد که همان کافر است.(طباطبائی، بی تا، ج۱: ۴۲)
روایات زیادی بر این نکته تأکید دارند که از آن جمله است:
“کلُّ مُسلمهٍ بینَ المسلمینَ ارتدَّ عَن الاسلامِ و جَحَدَ محمداً نبوّتهَ و کذّبهَ فاِنَّ دَمَهُ مُباحٌ"(صدوق یا قمی، ۱۴۰۴، ج۳: ۱۴۹)
هر مسلمانی که از اسلام بازگردد و نبوت محمد(ص) را انکار و او را تکذیب کند خونش مباح است.