درباره تبدیل انسان به گیاه و ارتباط با دورهی کشاورزی در دیگر قصهها به تفصیل گفتهایم(رجوع شود به قصهی۱۱۳)؛ اما در این قصه از بوته خیاری دختری بیرون میآید که با هر بار کشته شدن به مظهری از گیاه تبدیل میشود تا اینکه عاقبت به شکل انسان در میآید. البته در اولین باری که کولی دختر را در استخر غرق میکند، دختر به صورت کرهی دریایی در میآید که از ریخته شدن خونش بر روی زمین درخت میروید. این مطلب علاوه بر اشاره به اندیشه های جوامع کشاورزی در مورد خون و مرگ ایزد نباتی و قربانی کردن آن برای پرورش و برکت دادن گیاهان، به ارتباط بین آب و زمین برای کشت و کشاورزی نیز اشاره میکند (رجوع شود به قصهی ۲۸). «در اینگونه قصهها، مدار انسان-گیاه، نمایشی دراماتیک است. گویی زن قهرمان قصه هر بار که به قتل میرسد. صورت درخت به خود گرفته، پنهان میشود. مقصود بازگشتی موقت به مرتبه نباتی است» (محسنی، ۱۳۹۰: ۱۷). این قصه به قصهی «نارنج وترنج» و «بمونی و اسکندر» شبیه است.
- کرهی دریایی
اسب حیوانی است که نزد ایرانیان، به ویژه در اساطیر ارزش و تقدس خاصی دارد.
پرستش اسب، قربانی کردن آن، نامهای مرکب با این واژه و اهمیت سم اسب مواردی از این ارزش و تقدس اسب است. یکی از بنمایههای داستانی پر تکرار در پیوند با نقش اساطیری– آیینی اسب، مضمون اسب دریایی است. به این معنی که در اساطیر و روایات ملل گوناگون اسبانی دیده میشوند که یا خود مستقیما از دریا و رود بیرون آمدهاند یا اینکه از گشنی کردن اسبی که از دریا و چشمه خارج شده با مادیانهای معمولی زاده شدهاند و در هر صورت به عنوان اسبی دریایی، بارهای شگفت و غیر طبیعی محسوب میشوند (آیدنلو ، ۱۳۸۴ : ۱۶).
در این قصه پس از غرق شدن بلبل خیارک در استخر، به صورت کرهی دریایی حیات مجدد مییابد و از خون وی نیز درخت میروید. البته تبدیل بلبل خیارک به اسب با آنچه آیدنلو در مورد اسب دریایی میگوید، چندان مطابقت ندارد؛ اما از حیث اشاره به این موجود اسطورهای در این قسمت بیان شده است.
- پری
پری از موجودات اساطیری است که نگرشهای متفاوتی در مورد آن وجود دارد ( رجوع شود به قصه ۲۸). در این قصه تنها در جملهی آخر اشاره میشود که دختری که از خیار بیرون آمده، دختر شاه پریان است.
■ عناصر اجتماعی
¨ طبقات اجتماعی، شخصیتها و رابطه بین آنها
این قصه در یک طبقهای اجتماعی اتفاق میافتد؛ یعنی طبقهی فرا دست جامعه و خاندان شاهی. شخصیتهای این قصه، شاهزادهای است که به دنبال دعای پیرزنی به دنبال بلبل خیارک راه میافتد و در نهایت او را مییابد؛ اما دختری کولی وی را فریب میدهد و خود را به جای بلبل خیارک به شاهزاده مینمایاند. شاهزاده در انتهای قصه متوجه نقشهی کولی میشود، او را مجازات و خود با دختر ازدواج میکند. دختر کولی در این قصه، ضد قهرمان است. عاملی که موجب میشود وی دختر را از بین ببرد، حسادت به زیبایی و موقعیت او است. بلبل خیارک یا دختری که از خیار بیرون آمده، تلاشی برای بازگشت به پیش شاهزاده نمیکند و به زندگی خود در موقعیتها مختلف ادامه میدهد تا اینکه بالاخره شاهزاده او را مییابد. پیرزن، در این قصه نقشی مهم دارد. وی ابتدا شاهزاده را برای یافتن بلبل خیارک تحریک میکند و در پایان قصه هم چوبی را که همان دختر است، به خانه میبرد و آنجا چوب تبدیل به دختر میشود.
¨ آداب و رسوم
__________
¨ وضعیت اقتصادی و رابطه با قدرت و ثروت
_______________
■ عناصر روانشناسی
از نظر روانشناسی سفر شاهزاده برای یافتن بلبل خیارک، سفری برای رسیدن به کمال و پختگی است. شاهزاده برای رسیدن به کمال روانی سفری را آغاز میکند که در نهایت منجر به تکامل وی میشود. نیمه دیگر وجود شاهزاده به شکل بلبل خیارک ظاهر میشود، این بلبل خیارک که در پایان قصه معلوم میشود، پری بوده، نمودار ناخودآگاه وجود آدمی است. پیوند میان خودآگاهی و ناخودآگاهی به راحتی انجام نمیپذیرد. همانگونه که شاهزاد به عنوان نماد خودآگاه باید مراحلی را طی کند تا به آمادگی لازم برسد. ناخودآگاه نیز باید آمادگی این پیوند را داشته باشد. تغییر شکلهای پری در هیئتهای مختلف در واقع مؤید همین کسب آمادگی است. در پایان قصه پیرزن عامل پیوند میشود، در روانشناسی پیرزن معمولا آموزندهی اسرار زناشویی است (رجوع شود به قصهی ۱۵). پیرزن در این قصه هم نقشی چنین دارد. وی در ابتدا شاهزاده را متوجه بلبل خیارک میکند و در پایان هم بلبل خیارک در خانه او هیئت انسانی مییابد و با شاهزاده ازدواج میکند.
■ باورهای عامیانه و خرافی
______________
■ سایر عناصر
_________
۳-۱۱۵-بلبل سرگشته
* خلاصهی قصه
خواهر و برادری بودند که در کودکی مادرشان را از دست دادند. پدرشان زن دیگری گرفت. نامادری با بچه ها ناسازگاری میکرد. روزی به مرد گفت که پسرش را از بین ببرد. مرد هم سر پسرش را برید و به خانه آورد. زن سر پسر را در دیگ انداخت. خواهر وقتی متوجه شد گریان، به مکتب رفت و قضیه را برای ملاباجی گفت. ملا باجی به او گفت که استخوانهای برادرش را با گلاب بشوید و در باغچه دفن کند و ورد جاوید بخواند. دختر تا چهل شب همان کارها را که ملا باجی گفته بود، انجام داد. شب چهلم از میان بوتهی گل، بلبلی بیرون آمد. بلبل در حالی که آوازی را میخواند، پدر و نامادری را کشت و به خواهرش هم شاخهی نباتی به عنوان پاداش داد.
■ عناصر اساطیری
¨ شخصیتهای اساطیری
____________
¨ کنشهای اساطیری
_____________
¨ موجودات و پدیده های اساطیری
- تبدیل انسان به پرنده
این قصه شبیه به قصهی ۱۱۲ است که یکی از شخصیتهای آن تبدیل به پرنده میشود. (رجوع شود به قصهی ۱۱۲)، تفاوتی که این قصه با قصهی ۱۱۲ دارد، این است که در این قصه خواهر استخوانهای برادرش را دفن میکند؛ اما در قصهی ۱۱۲ خواهر استخوانها را در دستمالی به شاخه گلی میبندد.
- تابوی جنسی و خوراک
(رجوع شود به قصهی ۱۱۲)
-عدد چهل
عدد چهل از اعداد مقدس، نشان کمال و در عرفان به معنی آمادگی سالک برای ورود به سلوک است (رجوع شود به قصهی ۸ ). در این قصه ملاباجی از دختر میخواهد چهل شب بر سر قبر برادر ورد جاوید بخواند و در شب چهلم برادر به شکل بلبل در میآید؛ یعنی به نوعی تولد و شروع زندگی دوباره را تجربه میکند.
■ عناصر اجتماعی
¨ طبقات اجتماعی، شخصیتها و روابط بین آنها
در مورد این قصه و تاریخچهاش، صبحی در کتاب افسانههای کهن از قول صادق هدایت مینویسد:
اصل این قصه بسیار قدیمی و نزد بیشتر ملل هند و اروپایی یافت شده است. در زبانهای آلمانی، فرانسه، انگلیسی و ایرلندی عین ترانهای که درقصهی بلبل سرگشته آمده، موجود میباشد. هومر، نیز افسانهای شبیه این قصه در ادیسه آورده است. بنا به قول متکلمین یونانی، زئوس زمانی که خواست بچههای نیوبه را بکشد. زن آمفیون اشتباها بچههای خود را کشت و از کرده پشیمان شد. سپس خدایان او را به صورت بلبل گردانیدند. گوته در فاوست این ترانه را از زبان مارگریت در زندان نقل میکند (نقل از ابتدای قصه).
شخصیتهای اصلی این قصه، همان شخصیتهای قصهی ۱۱۲ و ۱۱۳ است که با همان ویژگیها و خصوصیات در قصه معرفی شدهاند. تنها نکتهای که در این قصه به آن اشاره شده و در آن دو قصه نیامده، حضور ملاباجی دختر است. در این قصه، دختر به مکتب میرود و از ملاباجی راهنمایی میخواهد. حضور ملاباجی نشانگر این است که در مکتبهایی ویژه دختران از معلمان زن استفاده میشدهاست. اینکه ملاباجی از دختر میخواهد که استخوانها را رو به قبله دفن کند، اشاره به این دارد که قصه بعد از اسلام اتفاق افتاده یا نقل شده است.
¨ آداب و رسوم
از رسوم مسلمین در دفن مرده آن است که مرده را رو به قبله دفن میکنند، در این قصه به این موضوع اشاره شده است.
¨ وضعیت اقتصادی و رابطه با قدرت و ثروت
_______________
■ عناصر روانشناسی
(رجوع شود به قصهی ۱۱۲)
■ باورهای عامیانه و خرافی
از نکاتی که میتوان آنرا از خرافههای رایج میان مردم دانست، خواندن اوراد و اذکاری است که ویژگیهای خاص دارند، از جمله در این قصه به ورد جاوید اشاره میشود که در پایان این ورد عمل میکند و پسر به شکل بلبل در میآید. متأسفانه در کتبی که به باورهای عامیانه اختصاص دارد، دربارهی ورد جاوید مطلبی دیده نشد؛ اما امروزه بین برخی عوام وردخوانی رواج دارد و برای این کار به نزد کسانی میروند که جادو و جنبل میکنند.
■ سایر عناصر
_________
۳-۱۱۶-بمونی و اسکندر
* خلاصهی قصه
زن و مردی بودند که بچهدار نمیشدند. نذر کردند که اگر خدا به آنها بچهای داد، نهری از شیره و نهری از روغن روان کنند تا مردم هر قدر میخواهند از آنها بردارند. آرزویشان برآورده شد و آنها نیز نذر خود را ادا کردند. پیرزنی آخر از همه یک ظرف از تهماندهی روغنها را جمع کرد. دختر که نامش بمونی بود، مشغول بازی با انارش بود، انار به ظرف پیرزن خورد و روغنها ریخت. پیرزن گفت: «امیدوارم گرفتار اسکندر بشوی». دختر که نمیدانست اسکندر کیست، بنای گریه گذاشت که من اسکندر را میخواهم. پدر دختر که طاقت گریهی فرزندش را نداشت، راه افتاد و به قصر اسکندر رفت و ماجرا را برای او نقل کرد. اسکندر حولهای جادویی به وی داد که با فشردن آبش طوفانی به پا میشد، در موقع طوفان برای بردن دختر میآمدند. پیرمرد بازگشت و ماجرا را به زنش گفت. از قضا دختر ماهیگیری راز حوله را فهمید. روزی حوله را دزدید و خود به جای بمونی به قصر اسکندر رفت. بمونی وقتی از ماجرا مطلع شد، راه افتاد تا به قصر رود. در راه گرگی بمونی را خورد و فقط دستش باقی ماند. روزی اسکندر به شکار رفته بود، دست بمونی را دید و آن را به قصر برد. زن اسکندر که همان دختر ماهیگیر بود. دست را به نهر انداخت، کنار نهر درخت سدری روئید که فقط اسکندر میتوانست از میوهی آن بخورد. زن اسکندر دستور قطع درخت را داد. آب، درخت را به جزیرهای برد و سر تا سر جزیره پر از درختان با میوه های مختلف شد. زن بدجنس مردم را به سراغ میوه ها فرستاد. همهی میوه ها خورده شد. پیرزنی که بمونی ظرف روغنش را شکسته بود، خربزهای برداشت. بمونی از توی خربزه بیرون آمد. بمونی در خانه پیرزن ماند و برای کار به قصر میرفت و پنبه پاک میکرد. دخترهایی که پنبه پاک میکردند، هر روز قصهای میگفتند. بمونی در حضور اسکندر و زنش قصهی خود را تعریف کرد. اسکندر به حقیقت پی برد و زن و بچههایش را آتش زد و با بمونی عروسی کرد.
■ عناصر اساطیری
¨ شخصیتهای اساطیری
- اسکندر
اسکندر شخصیتی تاریخی است که در هالهای از اسطوره جای گرفته، در این قصه عملی جادویی به وی نسبت داده شده است (رجوع شود به قصهی ۱ ).
راهنمای نگارش پایان نامه و مقاله درباره بررسی محتوایی قصههای کتاب «فرهنگ افسانه های مردم ایران» (جلداول)- فایل ...