گفت: آن روز که این گنبد مینا میکرد
او نمیدیـدش واز دور خـدایـا میکرد
سـامـری پیش عصا ویـد بیضـا میکرد
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
دیگـران هـم بکنندآنچه مسیحا میکرد
گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد
۳-۱۱. سمبولیسم حافظ
ابداع حافظ در درون سنت تصویری نیز جالب توجه است. در دیوان حافظ «باده»، آن رمز کلیشهای و قراردادی شعر عرفانی قرن هشتم و پیش از آن نیست، بلکه تصویری است شناور میان حقیقت و مجاز که هم بادهی سنت ادبی است، هم بادهی عرفانی هم بادهی انگوری. حافظ ایماژهای سمبولیک عرفانی را که در زمان وی تقریبا به کلیشههای نخنمای شعر بدل شده بود، حیات دوباره بخشید در دیوان عطار، عراقی، خواجو، سلمان و عماد فقیه، «باده و میخانه و خم» و دیگر ایماژها در یک زمینی یکدست و یکنواخت، تا حد یک نماد قراردادی فرو میآیند و به استعارههای فرسوده بدل شده و بتدریج معنای تک بعدی بخود میگیرند. اما حافظ حداقل سه «بافت» برای این تصاویر قراردادی تدارک میبیند و با درهم آمیختن زمینهها به تصویرهای مرده جان میدهد. خواننده هر کدام از این ایماژها را در سه بافت معنایی در دیوان حافظ میخواند و سه نوع تجربه را میچشد:
الف) بافت حقیقت زبانی: میخانه و ساقی و باده همان واقعیت بیرونیاند. مانند «می دو ساله و معشوق چهارده ساله» خواننده در این بافت، لذت جسمانی را با تصویرها تجربه میکند.
ب) بافت سنت شعری: میخانه و باده و ساقی و شراب ارغوانی، ایماژهای سنت شعریاند که شاعران به طور سنتی و معمول به کار میگیرند. در این بافت ما با نمادهای ادبی روبرو هستیم که برایمان آشناست.
ج) بافت عرفانی: بادهی الست، میخانه ازل، جام لایزالی و…[۱] در این بافت تصاویر، مخاطب را به ادراکی ماورائی و نمادین که به بیکران جهان عرفانی معطوف است دعوت میکند.
ایماژهای بزرگ و تصویرهای کلیدی حافظ در این سه بافت شناورند و همیشه این پرسش جاودانه، ذهن خوانندگان حافظ را به بازی خواهد گرفت که حقیقت «می و یار و میخانه در شعر حافظ چیست؟»
حافظ این گونه شعرش را «رندانه» میکند، او ساختارهای زبانی و نظامهای تصویری شناخته شدهی ادبی، عرفانی و دینی و سیاسی را درهم میریزد، سیطرهی نظامهای زبانی را خنثی میکند و مرزها را از میان برمیدارد. ساختار شکنی حافظ اینگونه رخ می کند او ساختارهای دو قطبی و متقابل شرع و عشق، و کفر و ایمان را درهم میریزد و به آزادسازی نشانهها و نمادها دست میزند و در دیوانش عالمی از نو میسازد و آدمی دیگر به نام «رند» ابداع میکند تا شیخ و قاضی و صوفی را به بازی بگیرد، رند پیش از حافظ سابقهی فرهنگی خوبی ندارد، نامی ناخوشایند است، او بیرون از ارزشهای شرعی و فرهنگی زیسته است، اما حافظ چندان او را برمیکشد و از کرامت و فضیلت و صدق و راستی و پاکبازیاش میگوید که شیخ و قاضی و مفتی و سلطان در برابرش حقیر میشوند.
در نهایت، رند به یکی از اصیلترین نمادهای شخصی حافظ بدل میشود.حافظ با انتخاب اصطلاحات ملامتی مانند: رند، قلندر، پیر مغان، مغبچه، ترسا بچه، دیر مغان، صومعه، سرای مغان، خرابات، مستی، فساد، بیتالحرام خم، رمزهای شخصی میسازد، «این عناوین و کلمات در حقیقت جانشین عناوین و مصطلحات سنتی: صوفی، مراد، پیر، خانقاه، عرفان، تصوف، مرشد، قطب و غیره یعنی عناوین و القاب و مصطلحات منفور در نظر خواجه به شمار میرود».
حافظ با این کار دست به یک نوع ساختار شکنی در نظام نمادهای عرفانی میزند و هنرمندانه مرز میان نشانهها و نمادهای شرعی و نمادهای ضد شرعی را محو میکند، او در واقع به خنثیسازی زبان قدرت دست زده است، در روزگار وی چند نهاد قدرت در جامعه وجود داشت و هرکدام نظام زبانی و نشانه شناختی خاص خود را داشت: نهاد تصوف، نهاد شرع و حاکمیت سیاسی (که از این دو نهاد قدرت میگرفت) از این دو نهاد تصوف و شرع هر کدام نشانهها و نمادهای خاص خود را داشتند اقتدار نهادها در نمادها و زبان آن ها نهفته است که از سنتهای دیرین و اعتقادات دینی مردم مایه میگیرد. در ذیل فهرست برخی از نشانهها و نمادهای این نهادها آمده است.
نهاد تصوف
نهاد شرع
ضدشرع
سیاست
دلق
زاهد
رند
دفتر
تسبیح
واعظ
ساقی
محتسب
خرقه
مفتی
پیر مغان
قاضی
خانقاه
سجاده
ساغر
سلطان