مورد اول اینکه به عنوان اثر هنری چشمه غیراخلاقی و مبتذل است. در مقاله مذکور عنوان شده است: این اثر نمیتواند غیراخلاقی و مبتذل باشد چرا که وسیلهای است که عموم مردان به صورت روزمره از آن استفاده می کنند و فروشندگان لوازم لولهکشی به راحتی آن را در فروشگاههای خود برای فروش به نمایش میگذارند، و اگر شی یادشده دارای معنای غیراخلاقی میبود به این سهولت در متن جامعه مورد استفاده قرار نمیگرفت.
دوم اینکه چشمه به عنوان اثر هنری، اثری اصیل نیست چرا که هنرمند خود آن را نساخته و تنها آن را ارائه نموده است و این نزد جامعه هنری آن زمان نیویورک برای اثر هنری بودن کافی نبود. در توجیه این مورد دوم دوشان و دوستانش اعلام کردند اینکه آر موت این اثر را با دستان خود ساخته باشد یا نه اهمیت ندارد. مولفهی اساسی در هنری بودن این اثر این است که وی آن را «انتخاب» کرده است. وی تکهای از زندگی روزمره را انتخاب کرده و اهمیت کاربردی آن قطعه، تحت تأثیر عنوان جدید و دیدگاه همراه با آن تبدیل به تفکری جدید برای اثری با عنوان چشمه شده است.(Camfield,1989,P76)
۴-۲-۱ ررز سلاوی
در این مبحث به ایده و چیستی ررز سلاوی به علت شباهتی که از لحاظ موقعیت نظری با آثار حاضرآماده دارد پرداخته می شود.
برخی از منتقدین بر این باورند که اهمیت چشمه بیشتر از سایر آثار حاضرآماده نیست، و این جریان به صورت کلی است که حائز اهمیت است. اما به هرحال چون چشمه تنها اثری بود که در زمان ساخت ارائه شد و جنجال به پا کرد و در دفاع از آن مطلب نوشته شد، توجه بیشتری را به خود جلب کرد و باعث شد تا نظریهپردازان هنر آن را به عنوان یک تک اثر و نه یک جریان به هم پیوسته که توسط یک هنرمند به وجود آمده در نظر بگیرند و محور مباحثات خود قرار دهند.
«تمام مزیت حاضرآمادهها، فاصلهی آنها با جسم[۷]، جنسیت، مفهوم، و حتی فلسفه بود. چشمه تنها بخشی از این ماجراست و نه مبنای آن. چشمه یک چرخش به سوی توجه به حضور معنا در آثار حاضرآماده بود؛ چیزهایی که کمتر برجسته و موثر بودند و فقط به عنوان الهامبخش به آنها نگاه میشد. در حالیکه آنها چیزهایی بودند که دقیقاً توضیح میدادند چگونه یک چیز می تواند بهتر از یک فرد عمل کند».(Nesbit,1994)
بسیاری، همانند نظر فوق، بر این باورند که چشمه به تنهایی بازگو کننده چیزی نیست و برای فهم این جریان میبایست کل آثار دوشان بررسی شود. به عنوان یک جریان به هم پیوسته، تقریباً از ۱۹۲۰ به بعد دیگر حاضرآمادهی مشخصی نداریم ولی این روند به دو صورت در آثار دوشان دنبال می شود؛ ماشین بصری دقیق(تصویر پانزده) و ررز سلاوی(تصویر شانزده).
۱٫ماشین بصری دقیق؛ مسأله جنسیت انسانی را از خود دور می کند. «خطوط به درون خود چرخ میخورند، بدون فهمی از خود. هیچ مرجع دیگری وجود ندارد، تنها حضور پررنگ عقل سلیم[۸]».(Ibid)
۲٫ررز سلاوی؛ دختری که میشد از او عکس گرفت ولی هرگز وجود نداشت. در دهههای بیست و سی میلادی وی شناخته شد، البته نه به دلیل عکسهایش بلکه به خاطر آثاری که با نام او امضا شده بود، همچون بیوهی تروتازه. اما ورای تمام این موارد، «ررز سلاوی یک حضور غایب بود. کسی که در زمینه عقل سلیم همیشه بیرون مرزهای آن ایستاده بود. طریقی دیگر از آنچه حاضرآمادهها عرضه کرده بودند؛ ررز یک انتزاع عالی بود».(Ibid) دوشان با مطرح کردن ررز سلاوی نتیجه میگیرد که چیزها میتوانند در جهانی از غیبت حضور وجود داشته باشند. این همان مسئلهای است که در تعاریف موجود در مورد آثارحاضرآماده نیز میبینیم.
۵-۲-۱وضعیت آثار حاضرآماده به عنوان هنر
برای مخاطب، هنگام مواجهه با آثار حاضرآماده، در قدم اول این سئوال مطرح می شود که آیا این آثار واقعاً در زمرهی آثار هنری قرار دارند. براساس سنت زیباییشناسی مألوف در زمان ارائه آنها، هیچ کدام از آثار حاضرآماده شرایط اثر هنری بودن را احراز نمیکنند. به عبارت دیگر همانگونه که لینتون میگوید مخاطب در مقابل این آثار خود را از حس خوشایند مواجهه با یک اثر هنری محروم احساس می کند. و به جای آن لذتی که به صورت معمول از یک اثر هنری میبرد، میبایست به آن تعریفی از هنر بیاندیشد که این آثار را به عنوان اثر هنری در خود پذیرفتهاند.
یکی از مولفههای اصلی که این آثار را در تضاد با اصول زیباشناسانهی مرسوم قرار میدهد، فرم آنها است. بی تفاوتی نسبت به حساسیت فرم، که در زمان ارائه این آثار به عنوان یکی از مهمترین اصول هنرهای تجسمی پذیرفته شده بود، وجه تمایز اصلی این آثار با جریانات هنری همزمان آنها است. هنر معاصر آثار حاضرآماده، همان چیزی است که دوشان آن را هنر شبکی مینامد، و به صراحت به مخالفت با آن می پردازد. وی سعی داشته است که با ارائه آثارحاضرآماده امر فکری یا همان تأمل را به جای امر بصری یا «شبکی» بگذارد.
از سوی دیگر، هنگام مواجهه با حاضرآمادهها، با اثر هنری به عنوان چیزی که توسط هنرمند آفریده شده است، سروکار نداریم. در واقع انتخاب تصادفی و اتفاقی، همانگونه که در راستای بیاهمیت کردن اهمیت هنرمند است، که در آینده بررسی خواهد شد، به نوعی بر بیاهمیتی فرم اثر هنری نیز صحه میگذارد. چرا که شی انتخابی به هیچرو به واسطه فرم زیباییشناسانهاش انتخاب نشده است و هیچ تفاوتی با اشیایی که در زندگی روزمره با آنها سروکار داریم ندارد. البته این در مورد حاضرآمادهها بیواسطه صدق می کند و شبهحاضرآمادهها شامل این تفسیر نخواهند شد، گرچه آنها نیز از لحاظ فرم چیزی بیشتر از نوع دیگر ارائه نمیکنند.
نکتهی دیگری که میبایست به آن توجه کرد این است که، با وجود آنکه دوشان تأمل در معنا را بر فرم یک اثر مقدم میداند ولی در این جهت نیز در این آثار گام مشخصی برداشته نمی شود. همانگونه که پیشتر گفته شد، دوشان تنها برای خلاصی از شر ایدههایش آنها را ارائه کرده و خود وی وجود هرگونه قصد معناداری را در مورد آنها تکذیب می کند.
به عبارت دیگر، در ارتباط با حاضرآمادهها، دوشان شک را بر جای اعتقادات راسخ زیباییشناسانه و بی تفاوتی بصری را به جای فرمگرایی مدرنیسم نشانده است. امر فکری را جای امر بصری، شی یافته را جای عمل خلاقه، اتفاق را جای قصد، خودسرانهگی ذهن انسان را جای نیروهای طبیعی بنیادی و پوچی را جای معنای فراگیر گذارده است. «او میخواسته باور داشته باشد، اما نمیدانست به چه چیزی. شک مطلقی که به عنوان سلاح برای خود برگزیده، او را از تصدیق هر ارزش ثابتی باز داشته است. و این امتناع، شکل حاضرآماده را به خود گرفته است».(بکولا، ۱۳۸۷، ص۲۷۲)
هرچند از لحاظ زمانی دوشان با آنچه هنر پست مدرن مینامیم، فاصله دارد اما با توجه به شاخصههای شناسایی هنر پست مدرن و همپوشانی آنها با ویژگیهای آثار و رویکرد دوشان میبایست وی را هنرمندی پست مدرن تلقی کرد. ویژگیهای هنرپست مدرن را میتوان چرخش به سمت محتوا، تنوع معنایی همراه با تنوع هستیشناسانه، و مخالفت با انحصارات سبکی (به ویژه مدرنیسم) به عنوان موضوع هنر برشمرد، از سوی دیگر در دوران پست مدرن ادراک از هستی هنر، امری متغیر و سوبژکتیو است که در ذهن هنرمند ریشه دارد و هرگز به درون اثر هنری نفوذ نمیکند.(تابعی،۱۳۸۴) این خصلتها همانطور که اشاره شد همانند رویکرد دوشان است و این مسئله باعث می شود وی هنرمندی تا این حد تاثیرگذار و بحثبرانگیز تلقی گردد. چراکه آنچه را هنرمندان حوزه پاپ آرت، هنر مفهومی (کانسپچوال آرت)، و هنرزبان، از دهه شصت میلادی به بعد، بعنوان شکلی از ارائه و یا خلق و همچنین رهیافتی برای معناگذاری بر اثرهنری انتخاب کردند، دوشان در نیمهی اول قرن بکار گرفته بود. به بیان دیگر اهمیت وی در بدیع بودن زمان اقدام اوست. دوبوفه نقاش فرانسوی میگوید: «گوهر هنر، تازگی [یا بدیع بودن] است. بنابراین نگرشهای مربوط به هنر باید تازه و بدیع باشند. انقلاب دائم تنها رهیافت شایسته هنر است».(هنفلینگ، ۱۳۸۶،ص۵) و این توضیح که شایسته هنر معاصر است اهمیت دوشان و آثار او را مینمایاند.
۳-۱اهمیت هنری
دوشان را میتوان به عنوان آغاز کننده بسیاری از رویکردها و جریاناتی که در هنر پست مدرن به اوج خود میرسند دانست. تقدم معنا بر فرم اثر هنری، بیتوجهی به اهمیت فرمال یک اثر هنری، استفاده از اشیا روزمره در خلق آثار، استفاده از بازیهای زبانی در عنوان آثار هنری، تکثیر اثر هنری و نفی یگانگی اثر، و همچنین استفاده از امکانات آوایی و حرکتی در خلق یک اثر تجسمی که به نوعی باعث خلق اثری چندرسانهای می شود، نمونههایی از ابداعات نوآورانهی دوشان در خلق آثار حاضرآماده است که وی را به عنوان هنرمندی پیشتاز معرفی می کند. و همچنین باعث می شود تا آثار حاضرآماده نه تنها به عنوان یک اثر هنری که در زمینه امکانات خلق اثری به عنوان هنر پیشرو است، بلکه به عنوان یک وضعیت یا ایده که مرز میان هنر و غیر هنر را به چالش میکشد و تعریف هنر مرسوم را به زیر سئوال میبرد، دارای اهمیت و درخور توجه بسیار باشند. به بیان دیگر وضعیت آثار حاضرآماده به خصوص چشمه باعث می شود تا تعریف جدیدی از هنر لازم باشد که بتواند این آثار را در خود بپذیرد و این تعریف جدید خود هموار کننده راهی است که توسط جریانات هنری پس از آثار حاضرآماده پی گرفته می شود.
۱-۳-۱ چرخش از فرم به مفهوم
در مواجهه با آثار حاضرآماده نوع تفکری که در پس زمینه خلق چنین آثاری است اهمیت دارد، نه فرم آنها به عنوان یک اثر هنری. به عبارت دیگر شاید بتوان در تفسیر آثار حاضرآماده به پتانسیل فرمال آنها پرداخت اما این آثار در زمینه فرم چیزی بیش از یک شی معمولی به مخاطب ارائه نمیکنند. این اولویت معنای اثر بر فرم آن، همان چرخش از فرم به مفهوم است. همانگونه که اشاره شد این توجه به مفهوم یا ایده به نوعی در تقابل با فرمگرایی که رویکرد هنری مسلط در آن زمان بود شکل گرفت، در واقع بواسطهی ارائه آثاری همچون حاضرآمادهها به ناگزیر واکنش نسبت به یک اثر هنری تجسمی از سطح بصری صرف خارج شده و توجه به معنا و ایدهای که باعث حضور چنین آثاری میگردد، پررنگ می شود. چرخشی که جریانات هنری بعد از این آثار به خصوص هنرمفهومی، بسیار تحت تأثیر آن بودند. اهمیت فرمال در این دست از آثار بسیار کمرنگ شده و جای خود را به معنایی داده است که در جهت به چالش کشیدن مفاهیم مرسوم در زمینه هنر و یا حتی مسائل اجتماعی و سیاسی، قرار دارد. البته لازم به ذکر است که مفهوم یک اثر هنری، در مورد آثار حاضرآماده و جریانات پیرو آن، همیشه در جهت به چالش کشیدن مفاهیم و مواضع نیست و گاهی تنها به عنوان یک پرسش و یا حتی تایید مطرح می شود. گاهی نیز تنها میبایست به عنوان یک وقفه در حضور، به آن توجه شود. لوسی اسمیت نیز با تایید این خصلت در آثار دوشان میگوید:
«تکامل هنر نقاشی در دهههای نخستین قرن تا حد زیادی معطوف به تقویت فرایند مشاهده و درک کاملتر فعل «دیدن» بود و این دستاورد در ابتدا از تجربیات مارسل دوشان در مورد عمل نگاه کردن به اثر و شی هنری، ناشی میشد. آنچه که دوشان عمیقاً به آن توجه داشت، پیوستگی کنش و واکنش اشیا نسبت به یکدیگر و نیز نسبت به تماشاگر بود. این اندیشهها بستری جدید از خلاقیت هنری را پدید آورد که بعدها هنر مبتنی بر تصور ذهنی یا هنر مفهومی نام گرفت».(لوسی اسمیت،۱۳۸۰،ص۱۸۱)
۲-۳-۱ اشیا روزمره به مثابهی آثار هنری
تحولاتی که هنر مدرن از نمونه کلاسیک آن به خود میپذیرد در یک روایت کلی چرخش از طبیعت به سوی خود هنر و امکانات و شیوه های آن است. در واقع خصلت اصلی هنر مدرن این است که خود را موضوع قرار میدهد و ابزارها و عناصر خودش رابه مطالعه میگذارد. بودریار دراینباره میگوید: «پرسش زیباشناسانهی مدرن این نیست که «چه چیزی زیباست» بلکه این است که «چه چیزی را میتوان هنر نام داد؟»(بودریار،۱۳۷۴،ص۴۰) این پرسشی است که دوشان در روند تولید و یا نامگذاری حاضرآمادهها از خود و پس از آن در زمان ارائه از مخاطب خود میپرسد. در این روند برخی از تلاشهای وی در زمینه ارائه یک اثر به عنوان هنر با شکست مواجه شد، همچون اشاره به خانهای در یک عکس و اعلام این موضوع که خانه اثر هنری حاضرآمادهی وی میباشد، این نامگذاری بنا به دلایلی که پس از آن در نظریه نهادی هنر ارائه شد و به آن خواهیم پرداخت با شکست مواجه شد.
دوشان در پی پاسخی برای سئوال چه چیزی هنر است میباشد نه ارائه نظری قاطع و یا بیانیهای جدید در باب هنر، و برای دستیابی به این پاسخ هرچیزی را که جلب نظر کند به بوتهی آزمایش میگذارد. البته شی انتخاب شده میبایست قابلیت لازم برای تبدیل شدن به یک اثر هنری را دارا باشد. قابلیتی که از نظر خود دوشان به بی تفاوتی بصری نسبت به یک شی بازمیگشت. یعنی چیزی که از سوی دوشان به عنوان یک اثر حاضرآماده ارائه میشد، از لحاظ بصری هیچگونه احساسی را مبتنی بر زشتی یا زیبایی منتقل نمیکرد، موردی که دوشان آن را فقدان سلیقه تعبیر میکرد.
در این میان امری که یک شی صرف را به یک اثر هنری تبدیل می کند تغییر شیء از متنی به متنی دیگر است، یا به عبارتی جابجایی شیء از کارکرد روزمره اش به کارکرد یک اثر هنری در عالم هنر. برای مثال چه بسیار آبریزگاههایی که به هیچ وجه به آنها به عنوان اثر هنری نگاه نمی شود و در متن معمول خود معنایی جز کارکردشان ندارند، به بیان دیگر بدون این «جابجایی» چشمه یک اثر هنری تلقی نمیشد. رویکردی که براساس نظریه فرهنگی پیتر بورگر (با رهیافت جامعهشناسانه)، درپی از میان برداشتن فاصلهی میان حوزه هنر و زندگی بود.
۳-۳-۱ بازیهای زبانی در نامگذاری آثار
نام آثارحاضرآماده یکی از شاخصههای اصلی آنها به عنوان اثر هنری است، و برخی از آنها نیز تنها به واسطه نامشان قابل تمیز از نمونههای مشابه در زندگی روزمره هستند. البته در تجربه های فرمالیستی دوشان نیز میتوانیم استفادهی او از بازیهای زبانی در نامگذاری را ببینیم. برای مثال در زن برهنه از پلهها پایین می آید (تصویر هفده)، که میتوان گفت مشهورترین اثر نقاشی او و یکی از بهترین آثار فوتوریستی است، بازی زبانی موجود در عنوان اثر است که تا حد زیادی این تابلو را دارای موقعیتی خاص می کند. دوشان در این اثر بازی بسیار زیبا و هوشمندانهای را با نامی که برای این ترکیب فرمگرا انتخاب کرده بود، انجام میدهد. البته کاملاً واضح است که وی پس از اتمام کار آن را نامگذاری نکرده است و از ابتدا سعی کرده است که اثر را از طریق نامگذاری جهتدار کند. همانگونه که خود دوشان اذعان می کند، نام این اثر به نوعی توهین به باورهای موجود در زمینه تصویر برهنگان بوده است؛ چرا که همیشه برهنه یا در حالت خوابیده و یا نشسته تصویر میشده و هیچکس برهنهای را در حالت حرکت نمیکشد.
« چیزی که در این تابلو توجه را برانگیخته بود نامش بود. کسی یک زن برهنه را نمیکشد که از پله پایین بیاید. مسخره است. حالا، این به نظر شما مسخره می آید چون دربارهاش خیلی حرف زده شده، اما وقتی تازه بود، به خصوص رو در روی برهنه به نظر رسوا کننده میآمد. یک برهنه باید محترم شمرده میشد. براساس اندیشهی مذهبی یا قشری این یک تهاجم بود».(کابان،۱۳۸۰،ص۹۷)
میتوان گفت حرکت مورد نظر در فرم بصری این اثر، به نوعی وارد عنوان آن هم شده است او به جهت گیری ذهن مخاطب نسبت به ارجاعات کلامی تابلوهایش، یعنی نام آنها، توجه کرده و کشف می کند که آنچه به یک ذهنیت یا ارجاع کلامی منجر می شود اشاره یا دلالتی است که آموزهها و دانسته های پیشین را نشانه رفته است، نه آن ویژگیای که در ذات اشیا یا فرم نهفته است. در مورد اثر مذکور، اگر نام آن را برداریم و با نگاهی ناآشنا به اثر نگاه کنیم، بیتردید چیزی جز ترکیب فرمهای مختلف نخواهیم یافت. اهمیت عنوان در آثار حاضرآماده بسیار بیشتر از این اثر نقاشی است، چرا که عنوان در این آثار نقش معنادهنده را بازی می کند و از سوی دیگر همانگونه که گفته شد در مورد حاضرآمادههای بیواسطه تنها نامگذاری است که آنها را به اثر هنری تبدیل کرده است.
۴-۳-۱اهمیت نامگذاری در آثار حاضرآماده
دوشان با نامگذاریهایش مفهومی را جانشین معنایی دیگر می کند، البته این جانشینی با تعریف سوسور مبنی بر «توانایی» یک واژه برای جانشین شدن ارتباطی ندارد، و به همین دلیل نام آثار وی حداقل در نخستین مواجهه غریب به نظر میآیند. و تنها پس از مدتی بنا به اصلاحی که یاکوبسن در نظریه سوسور داد از درزمانی به همزمانی تغییر حالت می دهند، به عبارت دیگر پس از مدتی واژهی چشمه هنگام شنیده شدن در فهرست آثار وی، از لحاظ بصری فرم یک آبریزگاه مردانه را تداعی مینماید. همانگونه که خود دوشان به صراحت بیان می کند، نامها یا به عبارتی نشانه های زبانی را به آثارش «اضافه» می کند و با آنها مفهوم یا پیامی جدید را به آثار الصاق مینماید.
«به دفعات بسیار همینطوری عناوینی را نوشتم، به هر حال رنگی به آن اضافه میکرد و یک معنی مجازی به آن میداد. این یکی رنگ شفاهی بود و برایم جالب بود. اصلاً هم در جهت منطق یا تشریح نبود. مثلاً اگر یک «جابطری» بود نمینوشتم «جابطری»، …. کاری که میکردم افزودن یک بعد با کلمهها بود که مثل یک تخته رنگ بودند با رنگهایش. یک رنگ اضافه میشد، رنگ شفاهی».(کولن،۱۳۸۱،ص۱۶)
همچنین درباره پیش از بازوی شکسته یا همان پارو میگوید:« یک پاروی برف روبی بود و این جمله را رویش نوشته بودم. البته امیدوار بودم که معنایی نداشته باشد، اما در نهایت همه چیز دارای معنا است».(همان،ص۱۱۹)
با مثال چشمه بهتر میتوان اهمیت عنوان را در این آثار توضیح داد؛ آبریزگاههای معمولی نامی ندارند و در نتیجه اثر هنری هم تلقی نمیشوند، همین نامگذاری به معنای بار کردن «معنا» بر اثر هنری است. در این روند، هنرمند اندیشهای را به یک شیء ملحق میسازد که پیش از آن به شیء موردنظر پیوسته نبوده است. از آنجا که اندیشه نسبت به شی هنری برتری دارد، هر اندیشهای میتواند به هر شیئی ملحق شود. بهاینترتیب، همانگونه که پیشتر گفته شد دوشان با توجه به دفاعیهای که در مجلهی مرد کور چاپ نمود، مدعی شد که توانسته است اندیشهای تازه برای شیء مذکور بهوجود آورد. ازآنپس، هنر نامگذاری مجدد اشیا بهمنظور نمایش اختیاریبودن نظام نامگذاری، در خدمت هنرمندان قرار گرفت و این استفاده از زبان تاثیر بسیار بر جریانهای هنری پس از دوشان گذاشت. کارکرد زبانی و معنابخشی یا تغییر معنای اثر هنری با بهره گرفتن از زبان در گرایش مفهومی و همچنین جریان هنر و زبان بسیار مورد توجه واقع شد.
۵-۳-۱ استفاده از امکانات آوایی و حرکتی
یکی از معیارهای خود دوشان برای تمایز میان حاضرآمادههای بیواسطه و شبهحاضرآمادهها، که در بخش دو توضیح داده شد، صدا است. برای مثال صدای سری یا حاضرآمادهی بدبخت صداهای خاصی از خود صادر می کنند. حاضرآمادهی بدبخت همانگونه که گفته شد یک کتاب هندسه بود که با نخ از سقف آویزان شده بود، و هنگامی که باد میوزیده کتاب ورق میخورده است، صدای تورق کتاب از سوی دوشان به عنوان یکی از مولفههای این اثر معرفی شده است. دخالت دادن عامل صدا که خارج از حیطهی هنرهای بصری قرار و به عرصه موسیقی تعلق دارد، از مولفههای مهم وارد شده توسط دوشان در حوزه هنر تجسمی است. هنرهای بصری صرفاً در جهت نیل به کشف و شناخت زیبایی در چهارچوب حس باصره تئوریزه میشوند و به همین منوال هنر موسیقی به زیباییهای صوتی میگراید که قواعد و ضوابطش مبتنی بر آن تنظیم شده اند. در آثار حاضرآماده، حرکت و صدا با یکدیگر و همچنین با مولفهی اصلی هنرهای تجسمی یعنی دیدن تلفیق میشوند و استقلال و انحصار حس بصری هنرهای تجسمی را به چالش میکشند.(وود، ۱۳۸۳،ص ۲۳) در این مورد میتوان دوشان را به عنوان آغاز کننده تحولی در عرصه هنرهای تجسمی دانست که نقطهی اوج آن هنر چندرسانهای است. اما تلقی دوشان به عنوان آغازکننده، به هیچ وجه به معنای تاثیر وی بر جریانات مذکور نیست. در این زمینه، تنها امتیاز دوشان در توجه زودهنگام وی به امکانات بالقوهی یک اثر تجسمی،یا چند وجهی بودن آن، است.
۶-۳-۱ نفی یگانگی اثر هنری
بنظر میرسد آنچه برای خود دوشان اهمیت دارد یگانگی و یا بدیع بودن نیست، نمونه اصلی اکثر آثار وی از میان رفتهاند و کپیهای بسیاری از هرکدام با نظارت خود دوشان تهیه شده اند، آنچه مهم است تاثیری است که بر مخاطب به جای میگذارد، در واقع نکتهی تعیین کننده واقعیت هنری چگونه دیدن است نه چه چیزی بودن. وی در مصاحبهای میگوید:«مسئله بصری حاضرآماده به حساب نمیآید، چیزی که مهم است این است که وجود داشته باشند. لازم نیست آن را نگاه کنید تا به حیطهی حاضرآماده وارد شوید».(کولن،۱۳۸۱،ص۱۵) برای دوشان حضور این اشیا، حتی به صورت یک علامت سئوال، در ذهن مخاطب است که اهمیت دارد، نه حضور صرف فیزیکی آنها مثلاً در یک موزه.
تکثیر اثر هنری را پس از دوشان، اگرچه با رویکردی کاملاً متفاوت، در آثار اندی وارهول هنرمند پاپ میبینیم، وی تصاویری از مشاهیر به وسیله چاپ به تعداد زیاد منتشر کرد.
۷-۳-۱هنر: ضد یا طرفدار
صفت «هنری» بعنوان فرمی از «ماده» تلقی میشد که دوشان آرزوی اجتناب از بکارگیری آن را داشت، آنچه دوشان در زمینه هنر انجام داده تاملی است برآنچه هنر نامیده میشده است. شاید این موقعیت ضدیت با هنر را تداعی کند، اما دوشان این مورد را نیز در سال ۱۹۵۹ رد کرده است:
«من مخالف کلمهی »ضد» هستم، به این علت که تاحدودی شبیه به خدانشناس بعنوان متضاد معتقد است. و یک کافر به اندازه یک انسان مذهبی معتقد است، و یک ضدهنر به همان اندازه دیگر هنرمندان، هنرمند است».(Hopkins,2002, P.255)
دوشان در تلاش برای ایجاد تأمل است، یعنی ایجاد تاخیر و تامل در دریافت «چیزی» به نام اثر هنری. در واقع وی با آثارش اهمیت هنر را به زیر سئوال برده است:
«تحول هنر را تصور نمیکنم، چون از خود میپرسم که در عمق چه ارزشی دارد. هنر را بشر آفریده است و هنر بدون او وجود نمیداشت. تمام ابداعات بشر قابل ملاحظه نیستند. هنر اساس بیولوژیکی ندارد و به سلیقه مربوط می شود».(کابان،۱۳۸۰،ص۲۱۵)
دوشان برای به چالش کشیدن اهمیت موضوع هنر از تأخیر و تأمل استفاده می کند. اکتاویو پاز در این مورد میگوید:«از همان ابتدا دوشان در تقابل با سرگیجهی شتاب، سرگیجهی تاخیر را میگذارد».(کابان، ۱۳۸۰،ص۱) این مورد، حتی در فرایند تولید و خلق اثر نیز دیده می شود، دقت نظر و باریکنگریای که وی برای ساخت شیشهی بزرگ یا همان عزبها عروس را برهنه می کنند حتی (تصویر دوازده «یک و دو»)، به کار برده حیرتانگیز است، همانگونه که لینتن میگوید:«هیچگاه چنین دقت نظری در اجرای تصمیمهایی که به صورت تصادفی اخذ شده معمول نگردیده است»(لینتن، ۱۳۸۲،ص۱۵۸)، گویی استهزا در فرایند تولید نیز حضور دارد.
اگرچه روش وی در برخورد با اثر هنری از سوی دیگر هنرمندان بخصوص هنرمندان پاپ آرت و هنر مفهومی دنبال شد ولی طنزی که وی برای به چالش کشیدن آنچه مقدس شمرده میشد استفاده میکرد یگانه باقی ماند، روش منحصربه فرد دوشان که فرااستهزا نامیده شد. او در توضیح سه نمونه رفوگری که با توجه به اصول ریاضی شکل گرفته بود، میگوید:«برایم جالب بود که جهت درست و دقیق علم را معرفی کنم. … به خاطر عشق به علم نبود که این کار را کردم، برخلاف، بیشتر برای بیبها کردن آن بود، آن هم با روشی آرام و نرم و بیاهمیت. اما استهزا حضور داشت».(کابان،۱۳۸۰،ص۸۵) در واقع طنزی که توسط خود طنز تخریب می شود؛ یا آنگونه که پاز میگوید:«این فلسفهای است از نشانه های تجسمی در حال تخریب مدام، تا جایی که فلسفه توسط طنز تخریب می شود».(همان،ص۶)
۴-۱اهمیت فلسفی
همانگونه که گفته شد چرخش از فرم به محتوا که در هنرهای مفهومی به عینیت میرسد، نقطهی گسست از گرایشهای مدرنیستی و ورود به عرصه پستمدرن است. تجربهها و تحلیلهای فلسفی و هستیشناسانه در این زمینه نخستین بار در آثار دوشان ظهور کرد و سپس در نیمهی دوم قرن به کمال رسید. دوشان دو رکن اساسی زیباییشناسی را به زیر سئوال برد؛ کیفیت خاص زیباییشناسانهی اثر هنری و حساسیت منحصر به فرد هنرمند.( Goldsmith, 1983, P.200)
۱-۴-۱کیفیت خاص زیباییشناسانهی اثر هنری
دانلود منابع تحقیقاتی برای نگارش مقاله مبنا و لوازم فلسفی آثار حاضرآماده مارسل دوشان- فایل ۲