جغرافیدان وطن پرست ایرادگیر
چنانکه می بینید صفتهای مرکب بالا بر اساس این الگو ساخته شده اند:
اسم+ صفت فاعلی مرخم
همه این واژه های مرکب درون مرکزند و یک هسته معنایی دارند. برای مثال، «گل فروش» به این اعتبار هسته دار است که می توان در آن دو جزء هسته و وابسته را تشخیص داد. به روشنی معلوم است که در این کلمه« گل» وابسته است و«فروش» هسته، زیرا«گل»معنای «فروش»را محدود می کند. به بیان دیگر، «گلفروش» از نظر معنایی همان«گل فروشنده» است و شامل دو جزء است: «گل»و «فروشنده». «فروشنده» هسته است و بسته به اینکه چه کلمه ای در مقام وابسته آن قرار گیرد معنایش به نحو خاصی تعیّن می یابد، چنانکه در کلمات زیر دیده می شود: «پارچه فروش»، «آهن فروش»، و «طلافروش».
مثال دیگر کلمه«دماسنج» است. در اینجا «سنج» به معنای«سنجیده» در مقام هسته قرار دارد، زیرا معنایش را جزء دیگر، یعنی «دما» محدود کرده است. به بیان دیگر، «سنجیده» مفهومی کلی است که معنای آن بسته به اینکه چه کلمه ای قبل از آن قرار گیرد به طرز خاصی محدود می شود، مانند مثالهای زیر:
هواسنج: سنجیده هوا
فاصله سنج: سنجیده فاصله
رطوبت سنج: سنجیده رطوبت
اما هسته نحوی این کلمات کدام است؟هسته نحوی این کلمات به دو دلیل« صفت فاعلی مرخم» است. دلیل اول همان است که پیش از این نیز گفته شد: در کلمات مرکب آن واژه ای هسته نحوی به شمار می آید که مقوله کل کلمه مرکب از آن گرفته شده باشد. با توجه به اینکه این صفت ها از اسم+ صفت فاعلی مرخم (مثلاً اشکال+تراش) ساخته شده اند، بدیهی است که صفت بودن کل واژه مرکب (مثلاً«اشکال تراش») از صفت فاعلی مرخم گرفته شده است. به بیان دیگر، در واژه ای مانند« اشکال تراش»، « تراش»(=تراشنده) مقوله نحوی خود را از طریق تراوش بر کل واژه مرکب تحمیل کرده و آن را به صفت مبدل ساخته است.
خلاصه آنچه تاکنون آورده شد این است که در الگوی «اسم + صفت فاعلی مرخم»(واژه هایی مانند«جغرافیدان»و« اشکال تراش») واژه های مرکبی هستند که جزء دوم آن، یعنی صفت فاعلی مرخم، هم هسته معنایی و هم هسته نحوی است. بنابراین واژه های حاصل از این الگو«هسته پایان»اند.
حال به بررسی واژه های مرکبی که ساختارآن با کلماتی که در بالا آمده متفاوت است پرداخته می شود. برای آغاز بحث واژه های زیر را در نظر بگیرید:
مشکل پسند رک گو گران فروش دیرپز کندرو
سهل گیر ارزان فروش زودرنج پیرو تندرو
چنانکه از واژه های بالا بر می آید این واژه ها بر اساس الگوی زیر ساخته شده اند:
صفت در نقش قید/ قید+ صفت فاعلی مرخم
در اینکه واژه هایی مانند«زود» و«دیر» و«پیش» قیدند تردیدی وجود ندارد. ولی ممکن است این سوال پی آید که چرا در واژه ای مانند«مشکل پسند»«مشکل» را صفت در نقش قید به شمار می آید؟ دلیل اول به ملاحظات معنایی مربوط است. برای مثال«سهل گیر» صفت کسی است که«سهل می گیرد» و«دیرپز» صفت چیزی است که«دیر می پزد». دلیل دوم به نقش این کلمه مربوط می شود. چنانکه مرسوم است قید صفت را توصیف می کند و چون سازه دوم این کلمات صفت(مرخم) است، پس سازه اول باید قید باشد.
این صفتهای مرکب نیز هسته پایان اند. به این معنی که سازه پایانی آنها، یعنی صفت مرخم هسته است، زیرا معنایش را کلمه قبل از آن محدود می کند. برای مثال «گیر» بسته به اینکه قبل از آن چه قیدی قرار گیرد معنایش به نحو خاصی، محدود می شود:
«سخت گیر»، «سهل گیر»
سنت گرا: گراینده به سنت سینما رو: رونده به سینما
خداترس: ترسنده از خدا بیگانه هراس: هراسنده از بیگانه
ظلم ستیز: ستیزنده با ظلم مردم گریز: گریزنده از مردم
این واژه ها نیز هسته دارند و هسته آن ها همان سازه مرخم است. برای مثال کلمه «گرا= گراینده» بسته به اینکه قبل از آن چه کلمه ای قرار گیرد معنایش به نحو خاصی محدود می شود:
سنت گرا جوان گرا
اقتدارگرا سلطه گرا
بنابر آنچه تاکنون آمد صفتهای مرکب فاعلی مرخم بر اساس دو الگو ساخته می شوند:
الف) اسم+ صفت فاعلی مرخم:«میهن پرست»، «اشکال تراش»
ب) صفت در نقش قید/ قید+ صفت فاعلی مرخم: «مشکل پسند»، «زودگذر»
این واژه ها خواه صفت باشند و خواه از رهگذر تغییر مقوله به اسم تبدیل شوند از نظر معنایی درون مرکز و هسته دارند و جزء پایانی آنها، یعنی صفت فاعلی مرخم، هسته آنهاست.
شماری از صفت های مرکب فاعلی مرخم بی هسته اند که بعدا” توضیح داده خواهند شد.
اسم مصدر و اسم مکان حاصل از صفت مرکب فاعلی مرخم
چنانکه می دانید اگر پسوند«-ی»(یا«یی») به صفت افزوده شود اسم مصدر ساخته می شود:«خوبی»، «درستی»، «دانایی». و اگر این پسوند را به اسم حرفه بیفزاییم اسم مصدر و اسم مکان ساخته می شود( منظور از اسم مکان، مکانی است که عمل مربوط به اسم مصدر در آنجا انجام می شود):
کفاش+-ی کفاشی(اسم مصدر و اسم مکان)
قصاب+-ی قصابی(اسم مصدر و اسم مکان)
قناد+-ی قنادی(اسم مصدر و اسم مکان)
واژه های«کفاشی» و«قصابی» و«قنادی» هم اسم مصدرند و هم اسم مکان، چنانکه در جمله های زیر آمده است:
برادرم قصابی می کند(اسم مصدر).
او را در قصابی دیدم(اسم مکان).
هر گاه پسوند«-یی» یا«-ی» به صفت مرکب فاعلی مرخم افزوده شود، اسم مصدر یا اسم مکان و یا هر دو ساخته می شوند:
سنت گرا+-یی: سنت گرایی(اسم مصدر)
خداترس+-ی: خداترسی(اسم مصدر)
راستگو+-یی: راستگویی(اسم مصدر)
چوب بر+-ی: چوب بری(اسم مصدر و اسم مکان)
باتری ساز+-ی: باتری سازی(اسم مصدر و اسم مکان)
خواربارفروش+-ی:خواربارفروشی(اسم مصدر و اسم مکان)
واژه های مرخم مشتق از فعل مرکب
برخی واژه های مرکب، علی رغم اینکه ساختار ظاهری شان مانند واژه هایی است که پیش از این بحث شد، رفتاری متفاوت با آن واژه ها دارند. برای مثال دو واژه «گلفروش» و «دوستدار»را در نظر بگیرید. بر اساس تحلیلی که پیش از این آمد، «گلفروش»را می توان به صورت ترکیب نحوی«فروشنده گل» در آورد، ولی با«دوستدار» نمی توان چنین کرد. به این معنی که ترکیب نحوی«دارنده دوست»(اگر هم دستوری باشد) با «دوستدار» هم معنی نیست. علت این است که«دوستدار» از فعل مرکب«دوست» داشتن» گرفته شده است و میان جزء فعلی و غیر فعلی آن چنان پیوندی وجود دارد که حابه جایی آنها ممکن نیست. ولی «گلفروش» از یک فعل مرکب حاصل نیامده است، “زر”یا« گل فروختن» فعل مرکب نیست. وقتی از افعال مرکب اسم یا صفت مرکب مرخم ساخته می شود، کل فعل مرکب مانند یک واحد ساختاری عمل می کند. از همین روست که مثلاً از افعال مرکب«خراب کردن» و«پاک کردن» و«گوش کردن» و«سوراخ کردن» می توان صفات مرکب زیر را ساخت :
خانه خراب کن= خراب کننده خانه
برف پاک کن= پاک کننده برف
حرف گوش کن= گوش کننده حرف
کاغذ سوراخ کن= سوراخ کننده کاغذ
چنانکه روشن است، نقش ساختاری فعل مرکب در این کلمات با نقش فعل بسیط همانند است، یعنی همان طور که«گلفروش» از نظر معنایی معادل «فروشنده گل» است، «خانه خراب کن» هم معادل «خراب کننده خانه» است. بنابراین واژه ای مانند«دوستدار» به معنای«دارنده دوست» نیست، بلکه به معنای «دوست دارنده» است. از همین رو وقتی گفته می شود «من دوستدار اویم» به معنای «من دوست دارنده اویم» است. به صفت های مرکب می توان پسوند«-ی» افزود و اسم مصدر یا به بیان دقیق تر اسم معنی ساخت، مانند: «کتاب دوستی»، «دان دوستی»، «زودباوری»، «خوش باوری»، «شب کاری».
اهمیت صفت مرکب فاعلی مرخم
الگویی که از رهگذر آن این نوع صفت ساخته می شود زایایی فراوان دارد و چه بسا فعالترین فرایند واژه سازی باشد. این الگو در ساختن واژه های نو چنان نقش مهمی دارد که از میان هزار واژه پیشنهادی فرهنگستان اول نزدیک به یکصدوبیست واژه با بهره گرفتن از آن ساخته شده است. و در یکی از کتابچه های فرهنگستان امروز از میان دویست و بیست و یک واژه ای که تصویب شده سی ودو تای آن بر مبنای این الگو ساخته شده اند، مانند«پویانما» و«نمانویس».
زایایی فراوان این الگو به سبب عوامل متفاوتی است که به برخی از آنها اشاره می شود.
۱)رعایت اصل اقتصاد: گفته شد که اصل اقتصاد در همه سطوح زبان جاری است و رعایت این اصل مستلزم صرفه جویی در محور همنشینی و جانشینی است. استفاده از این الگو در واژه سازی به دو دلیل با اصل اقتصاد سازگاری دارد: یکی اینکه صفتهای فاعلی مرخم غالباً یک هجایی و حداکثر دو هجایی اند و در نتیجه واژه هایی که می سازند نسبتاً کوتاه اند و صرفه جویی در محور همنشینی را موجب می شوند. دوم اینکه واژه های حاصل از آنها معنایی شفاف و دقیق دارد، ومطمئنا”«هر چه گویشور از معنای کلمه ای که به کار می برد مطمئن تر باشد آن را بیشتر به کار می برد»
اگر واژه های حاصل از این الگو با واژه هایی که با برخی پسوندها ساخته شده اند مقایسه شوند، دقت معنایی آنها بیشتر مشخص می شود. برای مثال با پسوند«-گر» می توان اسم حرفه ساخت، مانند: «مسگر»، :زرگر»، «کوزه گر». اما امروز مثلاً به جای «زرگر» سه کلمه متفاوت به کار می رود که همگی با صفت فاعلی مرخم ساخته شده اند:
«طلافروش»، «طلاساز»، «جواهر فروش». این سه کلمه تمایز میان سه حرفه را به دقت نشان می دهند. شاید به دلیل همین دقت معنایی باشد که«تعدادی از رایج ترین کلمات فارسی امروز که می توانستند با-گر ساخته شوند با ماده های مضارع افعال]همان صفتهای فاعلی مرخم[ ساخته شده اند» در زیربرخی از این واژه ها آمده است :
«با فعل ساختن: «آیینه ساز»، «آهنگساز»، «دندانساز»، «صندلی ساز»، «کاشی ساز»…
با فعل دوختن:«پالان دوز«، «پوتین دوز»، «چادر دوز»، «شلواردوز»، «پیراهن دوز»…
با فعل بافتن:«پارچه باف»، «توری باف»، «جوراب باف»، «شال باف»، «گلیم باف»…
با فعل پختن:«آجرپز»، «آشپز»، «حلیم پز»، « شیرینی پز»، « صابون پز»…
چنانکه مشخص است به جای استفاده از یک پسوند، یعنی «-گر»، که دقت معنایی چندانی ندارد، دست کم از صفتهایی فاعلی مشتق از چهار فعل متفاوت استفاده شده است که به ترکیبها دقت معنایی زیادی می بخشد.
۲) از غالب افعال بسیط متداول در ساختن چنین واژه هایی استفاده می شود. (در تحقیقی که در این زمینه به انجام رسیده است تعدادی این افعال بالغ بر ۱۳۵ ذکر شده است) در نتیجه، این الگوی واژه سازی انعطاف زیادی دارد.
۳) نیاز زبان فارسی: با بهره گرفتن از این فرایند می توان اسم حرفه و اسم ابزار ساخت، و زبان فارسی اکنون به چنین اسمهایی نیاز فراوان دارد. در زیر نمونه هایی از این دونوع اسم به عنوان شاهد آورده شده است:
اسم ابزار:«آب پاش»، «ریش تراش»، «دورنویس»، «صوت نگار»، «بادسنج»، «مخلوط کن»، «همزن»، «نمابر»، «پیام نما»، «ناخنگیر»، «پلوپز»و…
اسم حرفه:«جغرافیدان»، «طلافروش»، «جامعه شناس»، « باتری ساز»، «قالبساز»، «روان شناس»، «پیراهن دوز»، «پارچه باف» و…
۴) به واژه های مرکب فعلی می توان پسوند«-ی» افزود و اسم مصدر و اسم حرفه و اسم مکان ساخت. این فرایند بسیار زایاست و از رهگذر آن واژه های فراوانی به گنجینه واژگان فارسی افزوده شده است. برخی افعال در این عرصه فعالتر ظاهر شده اند، که در اینجا شماری از آنها همراه بامثال آمده است :
بُری:«چوب بری»، «آهن بُری»، «جیب بری» و…